English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
solar time زمان شمسی
solar time زمان خورشیدی
solar time ساعت شمسی
Search result with all words
mean solar time زمان متوسط شمسی
Other Matches
solar still اب شیرین کن افتابی
solar still تقطیر کن افتابی
solar بالاخانه
solar وابسته بخورشید
solar شمسی
solar خورشیدی
solar prominences فوران خورشیدی
solar month ماه خورشیدی
solar prominences زبانه خورشیدی
solar orientation تعیین موقعیت نسبت به افتاب
solar or astronomical d. روز عرفی
solar or astronomical d. روز خورشیدی
solar flare تشعشع ناگهانی نیروی خورشید
solar propulsion پیشرانه خورشیدی
solar year سال خورشیدی
solar flux شار خورشیدی
solar shield حافظنورخورشید
solar radiation اشعهانرژیخورشیدی
solar furnace سطحانرژیخورشیدی
solar house گلخانه شیشهای
solar flare شراره خورشیدی
solar flare جرقه خورشیدی
solar winds باد خورشیدی
solar cells سلول خورشیدی
solar system منظومه شمسی
solar system منظومه خورشیدی
solar wind باد خورشیدی
solar energy انرژی خورشیدی
solar eclipse کسوف
solar eclipse گرفت خورشید
solar day شبانروزخورشیدی
solar day روز خورشیدی
solar constant ثابت خورشیدی
solar collector جمعکنندهانرژیخورشیدی
solar panel پهنهی آفتابگیر
solar panels پهنهی آفتابگیر
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
mean solar day روز متوسط شمسی
solar cell سلول خورشیدی
solar year سال شمسی
solar calculator ماشین حساب جیبی خورشیدی
solar cell سلول خورشیدی [الکترونیک مهندسی برق]
mean solar day روز متوسط خورشیدی
apparent solar روز شمسی فاهری روزشمسی
solar battery باطری افتابی
solar power نیروی خورشیدی
apparent solar year سال شمسی
solar array deployment گسترشنظمشمسی
apparent solar year سال فاهری شمسی
Solar ( lunar ) month . ماه شمسی ( قمری )
solar system planets سیارههای منظومه خورشیدی
solar radiation pressure فشار تشعشعی خورشیغ
solar ray reflected بازتاباشعخانرژیخورشید
solar-cell system سیستمباطریخورشیدی
solar cell panel صفحهباطریخورشیدی
flat-plate solar collector سطحجذبکنندهانرژیخورشیدی
production of electricity from solar energy دستیابیبهالکتریسیتهبوسیلهانرژیخورشیدی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
at the same time در ان واحد
for the time being <idiom> برای مدتی
at the same time در عین حال
It's time وقتش رسیده که
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time زمان تلفن شده
there is a time for everything دارد
about time <idiom> زودتراز اینها
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
at a specified time در وقت معین یا معلوم
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
all the time <idiom> به طور مکرر
down time وقفه
at the same time ضمنا"
down time مدت از کار افتادگی
behind time دیر
behind time بی موقع
from time to time <idiom> گاهگاهی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
on time <idiom> سرساعت
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time out <idiom> پایان وقت
down time زمان تلف
to know the time of d اگاه بودن
in no time خیلی زود
f. time روزهای تعطیل دادگاه
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
i time time Instruction
mean time زمان متوسط
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
mean time ساعت متوسط
one-time پیشین
one-time قبلی
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in the mean time ضمنا
in the time to come در
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
two time دو حرکت ساده
many a time چندین بار
many a time بارها
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
one-time سابق
some time or other یک روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
At the same time . درعین حال
Our time is up . وقت تمام است
once upon a time روزی
on time مدت دار
old time قدیمی
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
four-four time چهارهچهارم
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
three-four time نت
two-two time نتدودوم
off time وقت ازاد
off time مرخصی
what is the time? وقت چیست
down time مرگ
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time تایم
time فرصت
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> همیشه
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
time ساعتی
any time <adv.> هر بار
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
specified time وقت معین
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time [s] <adv.> دفعه
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com