Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
English
Persian
split brain
دوپاره مخ
Other Matches
i have got him on my brain
همیشه به اوفکر میکنم
brain
مغز
brain
مخ
brain
کله
brain
هوش
brain
ذکاوت فهم
brain
مغز کسی را دراوردن بقتل رساندن
d. of the brain
ترزید دماغ
addle brain
ادم بی کله
addle brain
ادم کودن
electronic brain
مغز الکترونیکی
feather brain
ادم سبک مغز
fore brain
پیش مخ
brain worker
کارگر مغزی
brain work
کارذهنی
brain abscess
دمل مغزی
brain abscess
ابسه مغزی
brain bucket
کلاهخود
brain work
کار مغزی
brain waves
امواج مغزی
brain washing
مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
brain washing
شستشوی مغزی
brain storming
سیال سازی ذهن
brain stimulation
تحریک مغز
brain stem
ساقه مغز
brain scan
مغزنگاری
brain potential
الکتریسیته مغز
brain localization
منطقه بندی مغز
brain lesion
ضایعه مغزی
brain injured
اسیب دیده مغزی
brain injury
اسیب مغزی
brain damage
اسیب مغزی
brain concussion
ضربه مغزی
brain center
مرکز مغزی
brain work
کار فکری
infundibuliform of the brain
قیف مخ
brain worker
کارگر ذهنی روشنفکر
brain drain
فرار مغزها
Much as I raked my brain .
هر چقدر به مغزم فشار آوردم
brain death
مرگ مغزی
brain death
از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
brain drain
فرارمغزها
to batter one's brain
مغز کسی را خرد کردن
brain teaser
سوالهوش
mid brain
پل دماغ
mid brain
پل مخ
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
organic brain syndrome
او بی اس
minimal brain damage
کمترین اسیب مغزی موثر
acute brain syndrome
نشانگان مغزی حاد
a comparison of the brain to a computer
مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
acute brain disorder
اختلال مغزی حاد
higher brain centers
مراکز عالی مغز
organic brain syndrome
نشانگان اسیب مغزی
The human brain is a complex organ .
مغز انسان عضو پیچیده یی است
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution .
به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
split t
نوعی طرح تهاجمی شبیه به جبهه تی
to be split
[over something]
[with somebody]
ناسازگاری کردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be split
[over something]
[with somebody]
مخالفت کردن
[با کسی]
[سر چیزی]
split
جدا شدن از گروه
split up
شکستن
split up
پاره شدن
split up
<idiom>
جداشدن
split up
از هم جدا شدن از هم پاشیدن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
do split
ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد
to split the d.
میانه را گرفتن
split
ترک
split
میلههای باقیمانده
split
دو نیم کردن
split
شکافتن
split
از جبهه دورافتادن
split second
ان
split
مساوی
split
پا باز
split
وزنه برداری یکضرب فرانسوی
split
یک پا جلوو یک پا به عقب
split
چاک
split
دونیم کردن
split
دوبخشی شکافتن
split second
قسمتی از ثانیه
split
از هم جدا کردن
split
شکاف
split
نفاق
split
انشعاب
straddle split
وضع باز پاها به طرفین
split window
پنجره تقسیم بندی شده
to split one's sides
از خنده روده برشدن
split unit
یکان جدا شده یا مجزا شده
split wheel
چرخ نیمه یا نصفه
split spoon
قاشق نمونه برداری
split tackle
تکل قیچی
split personality
تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
split the uprights
امتیاز ضربه با پا را پس ازامتیاز تماس بدست اوردن
split trail
سهم باز
to split hairs
موشکافی کردن
to split hairs
باریک بین شدن
to split open
با دو نیم شدن
[از هم جدا شدن]
باز کردن
split ticket
<idiom>
انتخاب افراد سیاسی برای رای
split the difference
<idiom>
واریز اختلاف پول
split hairs
<idiom>
فرق گذاشتن
banana split
نوعیدسر همراهباموز-بستنیوآجیل
split wheel
نیم چرخ
split link
چاکشاخهایرابط
split bet
شرطدوحالته
split-level
سه نیم اشکوبی
split-level
چند سطحی
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
to split the difference
تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
to split hairs
نکته گیری کردن
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
split screen
صفحه شکافته
split screen
صفحه شکسته
split screen
نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
split infinitives
مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
split infinitive
مصدری که در میان خودان وعلامت ان واژه دیگری اورده باشندچون like to
pocket split
باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
split peas
لپه
split bricks
بریدن اجر
split bricks
اره کردن اجر
lickety split
باسرعت وتعجیل
lickety split
باعجله
split-screen
صفحه نمایش دوبخشی
split-screen
صفحه نمایش تقسیم شده
split-screen
صفحه تقسیم بندی شده
split-screen
صفحه شکافته
split-screen
صفحه شکسته
split-screen
نرم افزارای که صفحه نمایش را به دو یا چند محل مستقل تقسیم میکند تا دو فایل متن متن یا گراف را در یک فایل متن نشان دهد
split screen
صفحه نمایش دوبخشی
split screen
صفحه نمایش تقسیم شده
split screen
صفحه تقسیم بندی شده
split cameras
دوربینهای زوجی دوربینهای دوقلو
split decision
رای اکثریت داوران
split pea
لپه
split pen
میله لولا
split phase
انشقاق فاز
split pin
میله لولا
split pipe
ناو
split pipe
نیم لوله
split ring
فنر نمونه گیر
split risk
تفکیک خطر
split shift
تقسیم ساعات کار بدو یا چندقسمت
split pea
نخود دولپه
split line
خط قالب
split jump
پرش از لبه عقبی یک پا بانیم چرخش و پرتاب پا به بالا وبرگشت
split jump
پرش روسی
split hair
موشکافی
split lean
پا باز نشسته و تماس سینه ژیمناست با زمین
split end
گیرنده توپ در انتهای خط جبهه
adjustable split die
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
split half method
روش دو نیمه کردن
split pole motor
موتور با قطب چاکدار
split sound system
کانال صوتی دوگانه
split pole motor
موتور کمکی
don't split hairs this much
<idiom>
مو را از ماست نکشید
don't split hairs this much
<idiom>
خیلی مته روی خشخاش نگذارید
split pole converter
تبدیل گر با انشقاق قطب
split side ring
لبه فنر جدا شدنی
two dozens split bet
دوتادوجینشرط
split anode magnetron
ماگنترون با اند چند تیغهای
split phase motor
موتور با انشقاق فاز
two columns split bet
شرطشکافتندوستون
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com