Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 173 (2 milliseconds)
English
Persian
stack arms
فرمان چاتمه فنگ
stack arms
چاتمه کردن تفنگها
stack arms
تفنگها راچاتمه کنید
Other Matches
stack up
روی هم انباشتن
stack
ذخیره سازی تعدادی کار که باید در پشته پردازش شوند و یکی پس از دیگری به طور خودکار اجرا شوند
stack
آدرس ابتدا پایانه پشته
stack
ذخیره موقت صفحات در سیستم حافظه مجازی
stack
محلی که نشانه گر شبکه به آن اشاره میکند
stack
انباشتن
stack
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack
پیام خطا که وقتی نمایش داده میشود که حافظه خالی در کامپیوتر نباشد درصد نیاز برنامه
stack
ثبات آدرس که حاوی محل دادهای است که بیشتر استفاده می شوند یا آدرس دستور بعدی که باید پردازش شود
stack
برنامه کاربردی که از سیستم Apple maxintosh Hyper cord استفاده میکند
stack
روش ذخیره داده که آخرین عنصر ذخیره ساده . همیشه در همان محل قرار دارد و بقیه لیست با یک آدرس تغییر مکان به انتهای لیست می روند
stack
ذخیره موقت داده , ثباتها پاس رهایی که داده اضافه شده از همان انتهای لیست بازیابی میشود. مراجعه شود به Lifd
stack
پشته کردن
stack up
جمع کردن اندازه گرفتن
stack
لوله اگزوز
stack
ناودان
stack
توده
stack
کومه
stack
خرمن
stack
دودکش دسته
stack
بسته
stack
پشته
stack
مقدارزیاد
stack
قفسه کتابخانه
stack
توده کردن
stack
کومه کردن
stack
انباشتن پشته کردن
stack
دودکش ناو
stack
چاتمه کردن تفنگ
stack
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stack
توده اجر
stack
ردیف کردن وسایل و تجهیزات
stack
انباشته
stack memory
حافظه پشتهای
stack pointer
اشاره گر پشته
stack register
ثبات پشته
stack the defence
ارایش دفاعی
stack indicator
پشته نما
push up stack
سیستم صف ذخیره سازی موقت که آخرین موضوع اضافه شده در انتهای لیست فرار می گیرد
smoke stack
دودکش
row stack
فاصله ردیفهای انبار از دیوار
stack indicator
نماینده پشته
push down stack
مجموعهای از مکانهای حافظه یا ثباتهای کامپیوترکه لیستی از نوع push-down را اجرا می کنند
push down stack
پایین فشردنی
push down stack
پشته
row stack
فاصله اماد از دیوار
stack wash
تخلیه هوا به علت فشار گازدودکش ناو
stack the cards
<idiom>
برای کسی نقشه کشیدن
hay stack
کومه علف خشک
To stack the cards .
ورق زدن ( تقلب درقمار )
exhaust stack
لولهاگزوز
wheat stack
خرمن کومه گندم
chimney stack
میله دودکش
chimney stack
دودکش
program stack
پشته برنامه
chimney-stack
[دودکشی با یک یا دو دور رو آجری]
soil and waste stack
کیسهخاکوفضولات
wall stack section
بخشدودکشدیواری
push pop stack
ثباتی که اطلاعات را ازشمارنده برنامه گرفته ومکانهای ادرس دستورالعمل را بر مبنای "انکه اول رفته اخر خارج شود" ذخیره میکند
up in arms
<idiom>
آماده حمله
take up arms
<idiom>
آماده جنگیدن
to take arms
جنگ اغاز کردن
in arms
<idiom>
آماده جنگیدن
up in arms
مسلح واماده جنگ
under arms
مجهز باسلحه سبک و انفرادی
under arms
تحت سلاح
to take up arms
مسلح شدن
arms
جنگ افزار
all arms
کلیه نیروها
in arms
مسلح
arms
نشان دولتی نیرو
suspension of arms
اتش بس موقت
to keep at arms length
اشنائی نکردن با
to lay down arms
ترک جنگ کردن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to present arms
پیش فنگ کردن
to present arms
نشانه روی کردن
combat arms
رسته رزمی
carry arms
دوش فنگ
to trainb arms
تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
to keep at arms length
دوری کردن از
to fold in ones arms
دراغوش گرفتن
suspension of arms
اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
suspension of arms
اتش بس
to bear arms
سربازی کردن
to bear arms
خدمت نظام کردن
to carry arms
سربازشدن
to carry arms
سلاح برداشتن
to cross the arms
دست بسینه گذاشتن
to fling out ones arms
بازوهاراناگهان گشادن
to fly to arms
اماده جنگ شدن
to fly to arms
سلاح برداشتن
bear arms
سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
bear arms
تحت سلاح رفتن
with arms folded a
دست بسینه
coat of arms
نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
small arms
سلاحهای کالیبر کوچک
small arms
جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
with open arms
<idiom>
با گرمی استفاده کردن
small arms
سلاحهای سبک
to keep at arms length
<idiom>
رو ندادن
achievement of arms
مجموعه ای از نشان های زرهی
with folded arms
دست به سینه
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
coats of arms
نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
To lay down ones arms .
اسلحه رابزمین گذاشتن
arms race
مسابقه تسلیحاتی
with folded arms
دست بسینه
with the arms crossed
دست بسینه
with open arms
بااغوش باز بابازوهای گشاده
comrade in arms
سرباز
comrade in arms
همخدمت
comrades in arms
سرباز
comrades in arms
همخدمت
arms control
کنترل سلاح
arms control
کنترل جنگ افزار
supporting arms
نیروی پشتیبانی کننده یکانهای پشتیبانی کننده
passage at arms
نبرد مواقعه
profession of arms
تخصص نظامی گری
profession of arms
شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
passage at arms
زدو خورد
orders arms
پافنگ
order arms
فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
order arms
پافنگ
order arms
فرمان پافنگ
master at arms
درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
right shoulder arms
فرمان دوش فنگ
right shoulder arms
فرمان ازراست نظام
present arms
پیش فنگ فرمان پیش فنگ
present arms
پیش فنگ کردن
passage at arms
پیکار
passage of arms
نبرد
passage of arms
رزم
passage of arms
جنگ
passage of arms
زد و خورد
port arms
پیش فنگ
port arms
فرمان پیش فنگ پیش فنگ کردن
present arms
پیش فنگ
present arms
سلام درحال پیش فنگ
man at arms
سرباز
fire arms
اسلحه ی گرم
inspection arms
سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
to pile arms
چاتمه زدن
combined arms
یکان مرکب
oder arms
پافنگ
spiral arms
بازوهای مارپیچی
combined arms
رستههای مرکب
sling arms
حالت بند فنگ
combined arms
مرکب
combat arms
یکان رزمی یکان درگیر در رزم
side arms
جنگ افزارکمری
side arms
اسلحه کمری
shoulder arms
دوش فنگ
sergeant at arms
مامور اجرا و انتظامات
supply arms
یکانهای تدارکاتی یا ادارات وقسمتهای امادی
king of arms
متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
sergeant at arms
فراش
sergeant at arms
مامور اجرا
combat support arms
یکان پشتیبانی رزمی
The jacket is too tight in the arms.
این ژاکت بازوهایش تنگ است.
combat support arms
رسته پشتیبانی رزمی
combined arms team
تیم مرکب
combined arms team
تیم رستههای مرکب
arms material position
شغل همه رستهای
combined arms army
ارتش مرکب
roller board and arms
بازوهاوبردغلتک
combined arms army
ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
to pinion the arms of a person
کت کسیرا بستن
arms control measures
مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار
To fling ones arms round some bodys neck .
دست را دورگردن کسی انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com