Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
standby time
زمان جانشینی
Other Matches
standby
حالت انتظار
standby
سیستم ثانویی سیستم اصلی , که وقتی سیستم اصلی خراب شود استفادهمی شود
standby
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standby
به حال اماده بودن
standby
قطعه پشتبان که در صورت خرابی سیستم فعال میشود
standby
کشیک
standby
جانشین
standby
که در صورت خرابی آماده استفاده است
standby
سیستم پشتیبان که در صورت خرابی سیستم فعال میشود
warm standby
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
standby battery
باتری اضطراری
standby application
کاربرد جانشین
standby equipment
تجهیزات جانشینی
low power standby
خصوصیت حفظ انرژی در کامپیوترهای قابل حمل و صفحه تصویرهای متصل به آن
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
one-time
سابق
one-time
قبلی
one-time
پیشین
for the time being
عجالت
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
from this time forth
ازاین پس
from this time forth
زین سپس
time out
مهلت
take your time
عجله نکن
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
It's time
وقتش رسیده که
four-four time
چهارهچهارم
behind time
بی موقع
three-four time
نت
behind time
دیر
time in
ادامه بازی پس از توقف
time will tell
در آینده معلوم می شود
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
two-two time
نتدودوم
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
time out
ساعت غیبت کارگر
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time out
تایم
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
from this time forth
ازاین ببعد
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
from time to time
گاه گاهی
from time to time
هرچندوقت یکبار
all-time
همیشگی
what is the time?
وقت چیست
time is up
وقت گذشت
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
many a time
بارها
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
At the same time .
درعین حال
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
many a time
چندین بار
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
one at a time
یکی یکی
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
old time
قدیمی
on time
مدت دار
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
تایم
in the time to come
در
in the time to come
اینده
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
in time
بموقع
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
in the mean time
ضمنا
some time
یک وقتی
some time
مدتی
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
in no time
خیلی زود
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
فرصت
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
وقت قرار دادن برای
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
فرصت موقع
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
time
وقت
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
زمان
time
گاه
time
فرصت مجال
time
هنگام
time
زمانه
to know the time of d
هوشیاربودن
in time
بجا
there is a time for everything
هرکاری وقتی
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
[s]
<adv.>
بار
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
there is a time for everything
دارد
i time
time Instruction
to know the time of d
اگاه بودن
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
specified time
وقت معین
time
مدت
time
عهد
time
مدروز
time
روزگار
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
time
وقت معین کردن
just in time
درست بموقع
time
ایام
time
[s]
<adv.>
دفعه
two time
دو حرکت ساده
time
متقارن ساختن
training time
زمان تمرین
time priority
اولویت زمانی
time priority
تقدم زمانی
time perception
ادراک زمان
time path
مسیر زمانی
time quantum
ذره زمانی
toa one the time
ساعت راازکسی پرسیدن
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
time preference
ارجحیت زمانی
time preference
رجحان زمانی
time resolution
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time preference
ترجیح زمانی
time policy
بیمه نامه مدت دار
time policy
بیمه نامه دریایی با مدت محدود
to time a race
وقت مسابقهای را نگاه داشتن
time saver
صرفه جویی کننده در وقت
time waisting
تلف کردن وقت
time trouble
تنگی وقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com