English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 173 (9 milliseconds)
English Persian
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
heading عنوان گذاری
heading حرکت برحسب قطب نما
heading سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
heading عنوان یا نام متن در فایل
heading کلمات ابتدای هر صفحه متن
heading عنوان
heading سرفصل
heading up بالا امدن سطح اب
heading هد زن
heading جهت
heading عنوان سرصفحه
heading سرنامه
heading تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ باسرتوپ زدن
heading نقب زنی
heading جهت حرکت کشتی یا هواپیما به طرف
heading به سمت
heading جهت مسیر حرکت
heading سرلوحه پیام
heading سمت سینه ناو عنوان
heading سمت مسیر
heading سمت
command heading مسیر تعیین شده برای هواپیماتوسط برج کنترل
shirred heading ازبالاچیندار
command heading مسیرپیش بینی شده
true heading course true
true heading سمت جغرافیایی
final heading مسیر پرواز نهایی
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
heading line هبلین
heading line طناب راهنما
message heading عنوان پیام
types of heading انواعوالانها
attack heading جهت تک
average heading جهت متوسط هواپیما
attack heading سمت تک
average heading جهت متوسط مسیر
true heading سمت حقیقی
final heading سمت پرواز یا حرکت نهایی
Under the title ( heading) of … تحت عنوان ...
heading select feature عرشه کمکی برای انتخاب سمت حرکت هواپیما
cold heading die حدیده سردکار
heading crossing angle زاویه بین سمت مسیرهواپیمای رهگیر و هواپیمای هدف در لحظه درگیری
pencil-pleated heading سرپلیسهمدادیشکل
cold heading tool ابزار سردکار
pinch-pleated heading سرپیلهمحکمشده
to start doing something دست بکاری زدن
to start doing something کاریرا اغازکردن
start up راه اندازی
start up رخ دادن
start up از جا پریدن
start out قصد کردن
start out اقدام کردن
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start up از جا پریدن
to start up رخ دادن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start with اصلا
to start with در ابتدا
start in <idiom> شروع کار
start آغاز [ابتدا] [شروع]
to start شروع کردن به دویدن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to start with اولا
to start up پیش امدن
start off شروع کردن شروع شدن
get the start of سبقت جستن بر
to start out to do something اقدام بکاری کردن
at the start در اغاز کار
at the start در ابتدا
To start the engine. موتور راراه انداختن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
kick-start هندلموتور
crouch start استارت نشسته
cold start boot cold
reading start شروعخواندن
cold start شروع سرد
start line خطشروع
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
start wall دیوارهشروع
cold start دوباره روشن کردن
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
false start استارت کاذب
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start a motor موتوری را بکار انداختن
to start with difficulty به سختی روشن شدن
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
start switch دکمهشروعبهکار
start of taxt شروع متن
start button تکمه استارت
start bit بیت اغاز
start bit بیت شروع
start up disk دیسک راه اندازی
start up disk دیسک اغازگر
start up screen صفحه اغازگر
start up control کنترل اغازی
start bit بیت اغازنما
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
start of message اغاز پیام
start on the journey عازم سفر شدن
start of taxt اغاز متن
start key کلید شروع
start element عنصر شروع
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start button تکمه راه اندازی
start signal علامت شروع
start bit ذرهء اغاز نما
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
head start فرجه
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
false start اغاز نادرست خطا در شروع
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
sprint start استارت نشسته
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
rummy start رویداد شگفت انگیز
warm start شروع گرم
standing start استارت ایستاده
backstroke start شروعشنابهپشت
soft start راه اندازی نرم
head start فرصت برتری
head start ارفاق
to start on a journey عازم سفری شدن
to start on a journey رهسپارسفر شدن
soft start اغاز نرم
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
start stop system سیستم قطع و وصلی
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
to make an early start زود حرکت کردن
to make an early start زودرهسپار شدن
pattern start key کلیدشروعبافت
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com