English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
stimulus word واژه محرک
Other Matches
stimulus stimulus model الگوی محرک- محرک
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
stimulus محرک
stimulus انگیزه وسیله تحریک
stimulus تحرک
stimulus تحریک
stimulus انگیختار
stimulus object شیئی محرک
stimulus conduction رسانش محرک
stimulus free محرک- نابسته
stimulus bound محرک- وابسته
stimulus ambiguity ابهام محرک
stimulus discrimination تمیز محرک
stimulus equivalence هم ارزی محرک
stimulus discrimination افتراق محرک
comparison stimulus محرک مقایسهای
stimulus deprivation محرومیت تحریکی
standard stimulus محرک معیار
stimulus control کنترل محرک
stimulus continuum پیوستار محرک
terminal stimulus محرک پایانی
stimulus pattern طرح محرک
stimulus population جامعه محرکها
stimulus novelty تازگی محرک
consummatory stimulus محرک پایانی
stimulus produced محرک زاد
stimulus situation موقعیت محرک
aversive stimulus محرک ازارنده
stimulus intensity شدت محرک
stimulus trace رد محرک
stimulus gradient شیب محرک
subliminal stimulus محرک زیراستانهای
conditioned stimulus محرک شرطی
neutral stimulus محرک بی اثر
maintaining stimulus محرک نگهدارنده
stimulus generalization تعمیم محرک
proximal stimulus محرک مجاور
reinforcing stimulus محرک تقویت کننده
adequate stimulus محرک بسنده
light stimulus تحریک نور
eliciting stimulus محرک فراخوان
effective stimulus محرک موثر
drive stimulus محرک سائق
unconditioned stimulus محرک غیر شرطی
under the stimulus of hunger بر اثرگرسنگی
discriminative stimulus محرک افتراقی
under the stimulus of hunger از فشار گرسنگی
distal stimulus محرک دوربرد
imaginary stimulus انگیزه موهومی
stimulus response theory نظریه محرک- پاسخ
constant stimulus method روش محرک ثابت
stimulus response model الگوی محرک- پاسخ
stimulus response psychology روانشناسی محرک- پاسخ
stimulus organism response model الگوی محرک- جاندار- پاسخ
keep to one's word سر قول خود بودن
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
to say a word سخن گفتن
in one word خلاصه اینکه مختصرا
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word حرف زدن
the last word حرف اخر
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
last word <idiom> نظر نهایی
in a word <idiom> به طور خلاصه
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word اطلاع
word for word <adv.> مو به مو
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> نکته به نکته
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
take my word for it قول مراسندبدانید
that is not the word for it لغتش این نیست
the last word سخن اخر
the last word ک لام اخر
the last word سخن قطعی
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word به شرافتم قسم
word for word کلمه به کلمه
word for word تحت اللفظی
word for word طابق النعل بالنعل
in one word خلاصه
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word فرمان
word عهد
at his word بحرف او
word قول
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
at his word بفرمان او
word لغات رابکار بردن
word بالغات بیان کردن
say the word <idiom> علامت دادن
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word مشابه 10721
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word حرف
word واژه سخن
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word خلاصه
word گفتار
word لفظ
word لغت
word کلمه
word واژه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
word عبارت
word پیغام خبر
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word picture بیان یا شرح روشن
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
to send word پیغام دادن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word time زمان کلمه
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad اشفته گویی
word salad سالاد کلمات
word square acrostic
word length درازای کلمه
word square جدول کلمات متقاطع
word order ترتیب واژه ها
word of honour قول شرف
word hoard لغت نامه
word frequency بسامد واژگانی
to send word خبردادن
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
word choice کلمه بندی
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word addressable نشانی پذیری کلمه
word length طول کلمه
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
word of command فرمان انتصاب
word fluency سیالی واژگانی
word of command فرمان نظامی
word mark علامت کلمه
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word processor کلمه پرداز
word mark نشان کلمه
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
reserved word کلمه محفوظ
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
written word کلماتنوشتاری
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
word of mouth صدای کلمه شفاهی
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
buzz word لغت بابروز
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com