Dictiornary-Farsi | straight line method of depreciation | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
straight line method of depreciation	استهلاک به روش خط مستقیم


Other Matches

appraisal method of depreciation	روش تعیین هزینه استهلاک
straight line	یکراست
straight line	مستقیم
straight line	صاف
straight line	خط مستقیم
straight line	بخط مستقیم
straight line	دارای خط مستقیم
straight line	پرتو
straight line	خط [هندسه] [ریاضی]
straight line code	کد خط مستقیم
straight line coding	برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
straight line code	کد مستقیم
Straight hair (road,line).	موی ( جاده و خط ) صاف
line offset method	روش نقشه برداری از یک مسیر منحنی
self depreciation	حفض جناح
self depreciation	کوچک شماری خود
self depreciation	تحقیرنفس
depreciation	کاهش بها استهلاک
depreciation	افت بها
depreciation	استهلاک ناچیزشماری
depreciation	کسر بها
depreciation	کاهش بها
depreciation	تنزل
depreciation	کم ارزش شمردن
depreciation	استهلاک
depreciation rate	نرخ استهلاک
currency depreciation	کاهش ارزش پول
currency depreciation	تنزل ارزش پول
accumulated depreciation	کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
accelerated depreciation	استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
accelerated depreciation	استهلاک سریع
capital depreciation	استهلاک سرمایه
depreciation of currency	کاهش قیمت اسمی سکه طلای استاندارد
allowance for depreciation	ذخیره استهلاک
accelerated depreciation	استهلاک سریع
depreciation of currency	کاهش ارزش پول
depreciation allowances	ذخیره استهلاک
depreciation allowances	وجوه استهلاکی
exchange depreciation	کاهش ارزش پول خارجی
depreciation of the exchange rate	کاهش نرخ ارز
currency depreciation race	تخفیف قیمت پول رایج کشور نسبت به پول سایرممالک که باعث افزایش صادرات میشود
depreciation of the exchange rate	افت نرخ ارز
currency depreciation race	تجدید نظر در قیمت پول جاری
go straight <idiom>	آدم درستکاری شدن
straight	راست
straight f.	پنج برگ ردیف ویکرنگ
Now get this straight.	گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
out of the straight	ناراست
straight out <idiom>	آشکارا
out of the straight	کج
straight out	راست حسینی
out of straight	منحنی
out of straight	غیرمستقیم
straight	مستقیم
straight out	یکراست
straight right	راست مستقیم در بوکس
straight out	بی پرده
straight out	رک مستقیما
straight off	مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight off	یکراست
straight off	بفوریت
straight	قسمت مستقیم
straight	درست
straight	رک صریح
straight	بی پرده
straight	راحت مرتب
straight	عمودی
straight	افقی بطورسرراست
straight	مستقیما
straight off	بلادرنگ
straight <adj.>	مرتب
straight away	بی تامل
straight away	روبروی سبد
straight <adj.>	تروتمیز
straight <adj.>	منظم
to get straight A's	همه درسها را [همیشه] ۲۰ گرفتن
To become straight.	راست شدن
straight away	بی درنگ
straight	راسته
straight stairs	پلکان راست
straight "A " student	دانش آموزی [دانش جویی] که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
back straight	مستقیمامعکوس
straight wing	بالمستقیم
straight skirt	دامنراسته
straight left	چپ مستقیم در بوکس
straight halving	کام و زبانه کردن
straight edge	خط کش
straight face	چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
Go straight ahead.	مستقیم بروید.
Keep (go) straight on (ahead).	راست برو جلو
straight ticket	اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
straight position	فرم مستقیم
Is my hat on straight?	کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
straight rails	ریلمستقیم
straight sets	فردیکهتمامیستهاراببرد
put straight	مرتب کردن
to come straight to the point <idiom>	مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
straight ladder	نردبانراست
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
straight angle	زاویه 081 درجه
straight arm	حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight edge	شمشه
straight bow	کمان راست
shoot straight <idiom>	منصفانه رفتار کردن
straight jaw	گیرهمستقیم
keep a straight face	از خنده خودداری کردن
straight flush	کارتهایدلاعدادپشتهم
straight from the shoulder <idiom>	راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
straight eye	قزنصاف
straight-faced	خونسرد درونریز
straight blade	تیغهمستقیم
straight bet	شرطمستقیم
home straight	خطمستقیموسطبازی
straight edge	قد
straight blow	ضربه مستقیم در بوکس
straight dagger	کارد
straight edge	لبه مستقیم
straight ball	پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight bar	میل گرد مستقیم
He came straight home.	صاف آمد خانه
straight edge	کشو
straight-up ribbed top	سرکشبافتی
to give one the straight tip	محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
To sit (walk) straight.	راست نشستن ( راه رفتن )
straight pool billiard	بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight from the horse's mouth <idiom>	درست از خود شخص نقل قول کردن
To put things straight(right).	کارها را درست کردن
straight run pitch	تفاله اولین تقطیر
The smoke rose straight up.	دود راست رفت بالا
straight barrel vault	طاق ضربی
straight barrel vault	طاق اهنگ طاق گهوارهای
straight chain structure	ساختار راست زنجیر
To give it straight from the shoulder.	مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
bevelled steel straight edge	فولاد کج بر
to set or put things straight	چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb>	نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
He hasnt got a single straight intestine. <proverb>	یک روده راست در شکمش نیست .
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight	صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
graduated steel straight edge	شینه سنجش
r method	روش ارسال پیامی که در ان ایستگاه گیرنده بایستی رسیدبدهد
by [with] this method	با این روش
method	ایین شیوه
method	روش
method	سبک
method	مسلک
method	اسلوب
method	طرز
method	شیوه
method	طریقه
method	راه طریقه
method	متد
calcining method	روش تصفیه
tog method	روش دیدبانی در خط توپ هدف
border method	روش نواری
tog method	روش دیدبانی محوری
bottom up method	ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
machining method	روش براده برداری
deductive method	روش قیاسی
deductive method	روش استنتاجی
mean error method	روش خطای متوسط
calcining method	روش تدلیس
cathartic method	روش پالایشی
measuring method	اسلوب سنجش
objective method	روش عینی
method of drawing up	طرز تنظیم
method of constants	روش محرکهای ثابت
centroid method	روش مرکزیابی
measuring method	طریقه اندازه گیری
method of measurment	طریقه اندازه گیری
method of measurment	متد اندازه گیری
clinical method	روش بالینی
clock method	روش شمارش هدفها به طریقه ساعتی روش شمارش در جهت عقربه ساعت
method of operation	روش کار
method of operation	طرز کار
method of operation	عملکرد
minimal changes method	روش کمترین تغییرات
montessori method	روش مونته سوری
variational method	روش تغییر
conventinal method	روش سنتی
deflection method	روش انحراف عقربه
method of measurment	روش سنجش
rhythm method	روش تنظیم خانواده از راه شناخت دوران باروری زن
obstruction method	روش ایجاد مانع
research method	روش تحقیق
seismic method	روش زلزله نگاری
selection method	روش گزینش
separation method	روش جداسازی
instructional method	روش اموزشی
insertion method	روش درج
infinity method	روش موازی کردن دو خط تارموی دوربین تنظیم دوربین در بینهایت
inductive method	روش استقرایی
inductive method	روش استقراء
induction method	طرز القاء
induction method	روش القائی
induction method	روش اندوکتیو
production method	روش تولید
sight method	روش دیداری
illumination method	سبک روشنایی
scientific method	روش علمی
ration method	سبک واگذاری جیره