English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English Persian
strike-breaker اعتصاب شکن
Other Matches
breaker شکن
breaker وسیله که با قط ع برق سایر اجزا را محافظت میکند
breaker موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
breaker contact پلاتین
breaker arm چکش برق
breaker arm انگشتی دلکو
ignition breaker پلاتین دلکو
ingot breaker شمش شکن
jaw breaker ارواره شکن
brush breaker بوته کنی
jaw breaker سنگ شکن کلمهای که تلفظ ان دشواراست
tie-breaker گره بازکن
tie breaker گره بازکن
breaker point پلاتین
breaker line خطی در رسم فنی برای نشان دادن حذف قسمتی از جسم درشکل مزبور
heart breaker زلف روی شقیقه
gyratory breaker سنگ شکن دورانی
horse breaker چابک سوار
horse breaker اسب رام کن
house breaker دزد روز
house breaker دزد روز کار
ice breaker اژدر یخ شکن
ice breaker کشتی یخ شکن
current breaker کلید قطع کننده جریان
contact breaker افتومات
contact breaker کلید قطع کننده
ice breaker ناو یخ شکن
circuit breaker سویچی برای قطع جریان
circuit breaker برق شکن
bale breaker ابزار عدل بازکن
peace breaker اشوبگر
record-breaker ثبتکند
record-breaker فردیکهرکوردجدیدیبنام خود
peace breaker اشوب کن
peace breaker ارامش بهم زن
prison breaker زندان گریز
magneto breaker ضربه گر مگنت
bale breaker برچسب عدل
law breaker قانون شکن
line breaker کلید خط
stone breaker سنگبر
circuit breaker مدارشکن
overload circuit breaker فیوز اضافه بار
high tension breaker کلید فشار قوی
three phase circuit breaker کلید قدرت سه فاز
impluse circuit breaker کلید قطع کننده جریان
oil circuit breaker مدارشکن روغنی
main circuit breaker قطبمداراصلی
line circuit breaker کلید قطع کننده مدار
power circuit breaker کلید بار
automatic circuit breaker مدارشکن خودکار
maximum circuit breaker کلید جریان زیاد
line circuit breaker کلید جریان زیاد
underload circuit breaker فیوز کمی بار
automatic circuit breaker کلید قطع کننده مدار خودکار
maximum current circuit breaker کلید قطع کننده جریان حداکثر
magnetic blow out circuit breaker کلید قدرت با خاموش کننده مغناطیسی
heavy current circuit breaker کلید قدرت
reverse current circuit breaker مدارشکن جریان معکوس
double pole circuit breaker دوقطبمدارشکننده
automatic reset circuit breaker محافظت کننده مدر که باافزایش بیش از حد مجازمدار را قطع میکند
single pole circuit breaker مدارتکفطبشکننده
earth fault circuit breaker مدارزمینیشکننده
fault voltage circuit breaker کلید قطع کننده ولتاژ عیب
to strike in پامیان گذاردن
to strike in دخالت کردن
to strike in به اندرون زدن
strike up نواختن
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
to strike into اغازنهادن
to strike into شروع کردن
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike an a وضعی بخودگرفتن
strike زدن
strike below بردن کالا به انبار
strike off بی زحمت ایجاد شدن
strike off بی زحمت درست کردن
strike out از بازی خارج شدن
strike out واردعمل شدن
strike out باطل کردن
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike up نواخته شدن
they are on strike اعتصاب کرده اند
to go on strike اعتصاب کردن
go on strike اعتصاب کردن
strike ضربت
first strike اولین ضربت در اولین حمله
strike اعتصاب
strike اصابت اعتصاب کردن
first strike اولین ضربه
strike اعتصاب ضربه
strike حمله کردن
strike برخورد
strike تک هوایی
strike تصادم
strike تک ناگهانی
strike چادر را از جا کندن
strike اعتصاب کردن
strike ضربت زدن یورش
strike ضربت زدن خوردن به
strike ضربه زدن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike بخاطرخطورکردن
strike سکه ضرب کردن
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike توپ زن بودن
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike حمله ضربه زدن به دشمن
to strike root برقرارشدن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root ریشه زدن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike with awe هیبت زده کردن
to strike work دست از کار کشیدن
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
hunger strike اعتصاب غذا
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
To strike a match. کبریت زدن
To cross out . To strike off. خط زدن
strike-breaking شکستناعتصاب
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
strike plate صفحهتوپی
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
strike-breakers اعتصاب شکن
to strike work اعتصاب کردن
to strike fire اتش دراوردن
nuclear strike تک هستهای
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike joint شکستگی طولی
fly strike هجوم مگس
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
strike oil به نفت رسیدن
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
data strike چاهک داده ها
air strike حمله هوایی
strike root ریشه زدن
strike force نیروی ضربتی
strike blind با ضربه کور کردن
out law strike اعتصاب غیر قانونی
nuclear strike تک اتمی
post strike بعد از اجرای تک
post strike بعد از تک هوایی
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike اعتصاب
strike a balance موازنه بدست اوردن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
strike root ریشه کردن گرفتن
air strike تک هوایی
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
to strike a light کبریت زدن
to strike camp اردورابهم زدن
to strike a balance موازنه دراوردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a blow for سنگ
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike dumb گنگ کردن
to strike dumb مات ومبهوت کردن
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
general strike اعتصاب عمومی
strike a bargain معامله کردن
strike with a hammer پتک زدن
strike with terror وحشت زده
strike with terror ترسیده
strike zone منطقه خط سیر
ten strike امر موفقیت امیز
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
to strike a match or light کبریت زدن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com