Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (8 milliseconds)
English
Persian
swagger stick
چوب دستی کوچک
swagger stick
باتون
Other Matches
swagger
کبر فروشی خودستایی
swagger
چوب تعلیمی
swagger
خود فروشانه گام زدن
swagger
شیک
swagger
با تکبرراه رفتن
swagger
مغرور
swagger cane
عصای کوچکی که سربازان هنگام گردش کردن در دست میگیرند
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head .
خودش را گه کرده است
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
stick-on
چسبنده چسبناک
non-stick
ناچسبنده
stick around
<idiom>
همین دوروبر منتظر ماندن
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick up
<idiom>
دزدی مسلحانه
stick up for
<idiom>
کمک کردن ،حمایت کردن
stick-up
برجستگی داشتن
stick with
<idiom>
ماندن با
stick (someone) with
<idiom>
ترک چیز ناخوشایندی
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
he wants the stick
چوب میخواهد
stick around
درنگ کردن
to stick up
تندنوشتن
to stick up
گردن فرازی کردن
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
non-stick
ناچسبان
non-stick
ته لیز
non-stick
نچسب
to stick up for
پشتی کردن
non-stick
تفلون
stick to your last
یا از حدخود بیرون نگذارید
stick to your last
برشته خود بجسبد
stick out
متحمل شدن
stick out
جلو امدن
stick out
پیش امدگی داشتن
stick out
اصرار کردن
to stick up for
دفاع کردن از
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
to stick up
مقاومت کردن
stick-up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
stick
چسباندن
stick
تردیدکردن
stick
وقفه
stick
یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick
گروه پرنده
stick
چوب بازی
stick
چوب بازی هاکی
stick
هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick
تخته موج سواری شلاق
stick
الصاق تاخیر
stick
چسبناک
stick
وضع چسبندگی
stick up
برجستگی داشتن
stick up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick
چسبیدن
stick
فرورفتن
stick
گیر کردن گیر افتادن
stick
سوراخ کردن نصب کردن
stick
چماق
stick
الصاق کردن چوب
to stick on
[to]
چسباندن
[روی چیزی]
stick
عصا
shooting stick
صندلی عصایی
stick shift
دسته دنده
stick shift
دندهی دستی
stick insects
حشرهی چوب کبریت مانند
stick insect
حشرهی چوب کبریت مانند
shooting stick
صندلی جمعشو و متحرک
joss stick
چوب جاس
pogo stick
چوب پای فنردار
stick shifts
دندهی دستی
English stick
عصایانگلیسی
yard stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
stick one's neck out
<idiom>
مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
yard stick
خط کش تاشو
[ابزار]
stick to one's guns
<idiom>
روی حرف خود ماندن
yard stick
خط کش
[ابزار]
stick in the mud
طفره رو
gear stick
دسته دنده اتومبیل
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
to stick to one's guns
پای کاری محکم ایستادن
carrot and stick
<idiom>
قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
folding stick
چسبدوطرفه
glue stick
چسبپمادی
goalkeeper's stick
چوبدروازهبند
ortho-stick
عصایهدایتگر
player's stick
چوببازیکنهاکی
quadruped stick
عصایچهارپایه
shed stick
چوبنخ
stick eraser
چوبپاککن
stick umbrella
چتردستهچوبی
French stick
قرصدراز نازک نان
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
To stick out ones chest.
سینه خود را بیرون دادن
stick out a mile
مثل روز روشن بودن
stick in the mud
ادم کند
broom stick
دسته جاروب
walking stick
عصا
walking stick
چوبدستی
walking stick
حشره راست بال امریکایی
buff stick
چوبیکه چرم
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
composing stick
قالب حروف چینی
control stick
سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
dipper stick
کاسه بیل
filter stick
لوله صافی دار
fish stick
فیله ماهی سرخ کرده
stick-in-the-muds
محافظه کار
stick-ups
برجستگی داشتن
stick-ups
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick in the mud
ادم عقب مانده
stick in the mud
محافظه کار
stick-in-the-mud
بیعرضه
stick-in-the-mud
طفره رو
stick in the mud
بیعرضه
stick-in-the-mud
ادم کند
stick-in-the-mud
ادم عقب مانده
stick-in-the-mud
محافظه کار
stick-in-the-muds
بیعرضه
stick-in-the-muds
طفره رو
stick-in-the-muds
ادم کند
stick-in-the-muds
ادم عقب مانده
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
honing stick
سنگ تیغ تیزکنی
job stick
دسته بازی
job stick
سکان هدایت دسته فرمان
night stick
باتون
night stick
چوب باتون
polo stick
چوگان
size stick
الت اندازه گیری پا
size stick
قالب اندازه گیری
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
stick to the point
از موضوع خارج نشوید
stick plane
رنده با تیغه گرد
stick plane
رنده میله دار
stick bridge
پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
stick glove
دستکش کلفت دروازه بان
ingot stick
شمشه
stick check
دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
to stick like a leech
مانند کنه چسبیدن
to stick in the throat
درگلوگیرکردن
gun stick
سنبه تفنگ
gun stick
میل سمبه تفنگ
stick brush
قلم مو
high stick
بالا بردن غیرمجاز چوب
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
to stick in ones gizzard
ناگواربودن
hiking stick
دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
swizzle stick
چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
folding meter stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
folding meter stick
خط کش تاشو
[ابزار]
folding meter stick
خط کش
[ابزار]
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
stick and ball model
الگوی گلوله و میله
controlled stick steering
دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
controlled stick steering
دسته دنده خودکار
short end (of the stick)
<idiom>
غیر منصفانه
stick to (a story/the facts)
<idiom>
وفادارماندن
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
batten
[shed stick]
کجی
[چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
double meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
double meter stick
[American]
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
double meter stick
[American]
خط کش
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش جیبی
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش جیبی
[ابزار]
Dont stick your head out of the car window.
سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com