Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
testing time
دوره ازمون
testing time
زمان ازمایش
Other Matches
use testing
ازمایش عمر قانونی ازمایش مدت متوسط دوام وسایل
testing
ازمودن
testing
ازمایش
self testing
خودازما
system testing
ازمایش سیستم
stress testing
تست حساسیت
saturation testing
ازمایش اشباعی
reality testing
واقعیت ازمایی
field-testing
ازمون پایکار
testing load
بار ازمایش
testing load
بار ازمون
testing of materials
ازمایش مصالح
alpha testing
ازمایش الفا
program testing
تست برنامه
program testing
ازمایش برنامه
automatic testing
ازمایش خودکار
beta testing
ازمایش بتا
regression testing
ازمایش رگرسیون
testing transformer
مبدل تعمیرکار
testing stand
میز ازمایش
testing stand
سکوی ازمایش
testing of materials
ازمایش مواد
material testing
ازمایش مصالح
hypothesis testing
فرضیه ازمایی
testing of materials
ازمایش مقاومت مصالح
light gap testing
ازمایش فاصله نور
material testing laboratory
ازمایشگاه مصالح ساختمانی
material testing machine
دستگاه ازمایش مقاومت مصالح
engine testing stand
محل ازمایش موتور
fatigue testing machine
دستگاه ازمایش کننده خستگی
vibratory testing machine
لرزه سنج
insulation testing apparatus
عایق سنج
hardness testing machine
دستگاه ازمایش سختی
vibratory testing machine
دستگاه ازمایش نوسان
insulation testing apparatus
دستگاه ازمایش عایق بندی دستگاه اندزه گیری عایق بندی
impluse voltage testing plant
ازمایشگاه فشار ضربهای تاسیسات ازمایش فشارضربهای
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
against time
تایم گیری
against time
رکوردگیری
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
one at a time
یکی یکی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
in no time
خیلی زود
on time
<idiom>
سرساعت
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
in the mean time
ضمنا
in the time to come
در
in the time to come
اینده
once upon a time
روزگاری
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
It's time
وقتش رسیده که
take your time
عجله نکن
at the same time
ضمنا"
time will tell
در آینده معلوم می شود
at the same time
در ان واحد
in time
بجا
behind time
بی موقع
behind time
دیر
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
out of time
بیجا
time is up
وقت گذشت
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
in time
بموقع
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
time in
ادامه بازی پس از توقف
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at the same time
در عین حال
what is the time?
وقت چیست
many a time
بارها
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
what time is it?
چه ساعتی است
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
what is the time?
چه ساعتی است
mean time
ساعت متوسط
At the same time .
درعین حال
many a time
چندین بار
one-time
سابق
all-time
همیشگی
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
one-time
پیشین
one-time
قبلی
down time
مرگ
down time
زمان تلف
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
i time
time Instruction
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
two time
دو حرکت ساده
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
all the time
<idiom>
به طور مکرر
off time
مرخصی
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
off time
وقت ازاد
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
about time
<idiom>
زودتراز اینها
mean time
زمان متوسط
old time
قدیمی
time
تایم
time
مدروز
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time
متقارن ساختن
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
فرصت
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
TIفرمان E
some time
یک وقتی
specified time
وقت معین
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
time
ثیر قرار میدهد
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
فرصت مجال
time
زمان
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time
وقت
time
[s]
<adv.>
بار
at any time
<adv.>
هر بار
time
عهد
time out
مهلت
time
گاه
time out
ساعت غیبت کارگر
time out
وقفه فاصله
time out
ایست
any time
<adv.>
هر بار
time
وقت معین کردن
time
مدت
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time out
تایم
time
هنگام
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
همیشه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com