English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
the baby takes notice بچه ملتفت است
the baby takes notice بچه می فهمد
the baby takes notice بچه باهوش است
Other Matches
he takes no notice of it ملتفت نمیشود
he takes no notice of it نیست
he takes no notice of it ملتفت
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
takes خاک کردن
takes پیروزی
takes خوردن پنداشتن
takes بردن
takes طعمه خوردن ماهی
takes تعبیر یا تفسیرکردن حمل کردن بر
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
takes برداشتن
takes لمس کردن بردن
(have) what it takes <idiom> توانایی انجام کار
it takes of the others بردیگران مقدم است
it takes of the others از انهای دیگر پیش اشت
takes اتخاذکردن
takes گرفتن
takes ستاندن
it takes much room خیلی جامی برد
the freak takes him وسواس میگیردش وسواسش میگیرد
it takes two to tango <idiom> [یک دست صدا ندارد]
double-takes یکه خوردن
He takes his work seriously. درکارش جدی است
It takes a bit of doing. همچین کارزیاد آسانی هم نیست
he takes a his father به پدرش می رود
double-takes واکنش دوگانه
it takes much room فضای زیادی را اشغال میکند
he takes a his father به پدرش ماننداست
She takes no thought for tomorrow . بفکر فردایش نیست
He takes my advice. He listens to me. از من حرف شنوایی دارد
unloading takes place in ... بار در ... تخلیه می شود.
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
She wouldnt hear of it . she takes no heed. گوشش به این حرفها بدهکار نیست
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
She takes great care of her appearance خیلی بسرو وضع خود می پردازی
baby طفل
baby بچه
baby کودک
baby مانندکودک رفتار کردن
baby نوزاد
baby اسب دوساله
baby شیرخواره
baby نوازش کردن
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
baby-sitter بچه نگهدار
baby-sat از بچه نگاهداری کردن
baby-sit بچه داری کردن
baby-sit از بچه نگاهداری کردن
baby-sits بچه داری کردن
baby buggy کالسکه بچه
baby-minder شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
baby-sits از بچه نگاهداری کردن
baby-sitting بچه داری کردن
baby doll لباسزیر
baby-sat بچه داری کردن
rag baby عروسک کهنهای
baby-sitters بچه نگهدار
baby sit بچه داری کردن
baby sit از بچه نگاهداری کردن
to get rid of a baby بچه اش را برایش انداختن [اصطلاح روزمره]
To wean a baby. بچه ای را از شیر گرفتن
baby carriage کالسکهی بچه
baby carriage صندلی چرخدار بچه
baby carriages کالسکهی بچه
baby carriages صندلی چرخدار بچه
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
baby-sitting از بچه نگاهداری کردن
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby linen قنداق
baby farm محل نگهداری کودکان
baby converter مبدل کوچک
baby boom پرزائی
The baby is there months old . نوزاد سه ماهه است
baby sitter بچه نگهدار
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
bonus baby بازیگر با پیش پرداخت زیاد
The baby spat out the pI'll. نوزاد قرص را تف کرد بیرون
baby house عروسک خانه
baby-talk زبان بچهگانه
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
eye baby تصویر شخص در مردمک چشم
Do you charge for the baby? آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
cry baby نی نی کوچولو
The baby is restless. نوزاد بی تابی می کند
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
test-tube baby بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
The baby was kicking and scraming . نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
notice اخطارکردن به
to take notice اعتنا کردن بهوش بودن
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
to take notice ملتفت شدن
notice اعلامیه
notice اطلاع
notice قابل توجه دستور اماده باش
notice تذکر
i took no notice of him ملتفت او نشدم
i took no notice of him به او اعتنانکردم
notice اگاهی
to come in to notice اهمیت پیداکردن
notice ملاحضه کردن
to come in to notice دیده شدن روی کار امدن
notice اگهی
notice خبر
notice اعلان
It has come to my notice that… اخیرا"متوجه شده ام که ...
notice توجه اطلاع
notice اعلامیه [روی تابلو یا ستون آگهی]
notice ملتفت شدن دیدن
until further notice تا اخطار ثانوی
notice اخطار
to notice توجه کردن [ملاحضه کردن ]
to come in to notice جلب توجه کردن
notice شناختن
termination notice فسخ نوشته شده [قرارداد کاری]
notice to quit انفصال
notice of termination انقضا
The notice is too short [for me] . آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
notice of termination انفصال
notice of determination انفصال
notice of cancellation ترک
notice of termination خاتمه
notice of determination خاتمه
notice of cancellation خاتمه
notice to quit رها سازی
notice of determination ترک
notice of termination ترک
notice to quit ترک
notice of cancellation متارکه
notice of determination متارکه
notice of termination متارکه
notice to quit متارکه
notice of termination رها سازی
notice of determination رها سازی
notice to quit خاتمه
notice of cancellation انقضا
notice of cancellation انفصال
notice to quit بطلان
notice of termination بطلان
notice of determination بطلان
notice of cancellation بطلان
notice to quit الغا
notice of termination الغا
notice of determination الغا
notice of cancellation الغا
notice to quit انقضا
notice of determination انقضا
termination notice استعفای کتبی
notice to quit لغو [فسخ] قرارداد [املاک و مستغلات]
notice of cancellation رها سازی
notice to mariner اعلامیه دریایی
notice of non payment گواهی عدم پرداخت
tender notice مناقصه دهنده
tender notice اگهی دعوت به مناقصه
till further notice تا اخطار ثانوی
to give notice اگاهی دادن
to give notice اخطارکردن
notice board 1-تخته نصب شده در دیوار که نکات مهم روی آن قرار می گیرند. 2-نوعی تخته آگهی که پیام به کاربران نصب میشود
notice board تابلو اعلانات
short notice اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
short notice اخطار کوتاه مدت
short notice باکوچکترین اشاره
short notice درحداقل مدت درکمترین زمان
notice to mariner اعلان دریایی
notice to mariner اگهی دریایی
previous notice پیش اگهی
notice to airmen اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
notice to airmen قابل توجه خلبانان
serve a notice on someone برای کسی اخطار فرستادن
serve notice on اخطار کتبی دادن به
short notice بلافاصله
notice board تابلوی خبری
legal notice افهارنامه
public notice آگهی به مردم
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
delivery notice اعلامیه تحویل
to put a notice up آگهیی را به تخته ای [ستونی] آویزان کردن
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
constructive notice ابلاغ قانونی
burn notice علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
Notice the details! توجه کنید به جزییات !
formal notice جعل
legal notice اخطاریه
to serve a notice on some one اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
it was beneath my notice مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
written notice اخطاریه
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
notice of dishonour گواهی عدم پرداخت
formal notice سندسازی
give two months notice دو ماه پیشتر اخطار دادن
at ten minutes notice با ده دقیقه اخطار قبلی
purchase notice agreements قراردادهای خرید
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
They must give not less than 2 weeks' notice. آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
to be available for delivery at short notice بلافاصله قابل تحویل بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com