Dictiornary-Farsi | the hand of the time | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 207 (11 milliseconds)

English	Persian
the hand of the time	دست روزگار


Search result with all words

you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand. <proverb>	یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.
at the same time [on the other hand] <adv.>	از سوی دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.>	ازطرف دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.>	درمقابل
at the same time [on the other hand] <adv.>	طور دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.>	به ترتیب دیگر
Other Matches

to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
on one hand	ازیک طرف
on the other hand	ازطرف دیگر
on one hand	ازطرفی
on the other hand	از سوی دیگر
on one hand	ازیکسو
on hand	در دست
four in hand	گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
on hand	وسایل موجود درانبار
one hand	گرفتن توپ با یک دست
on the one hand <adv.>	در یک طرف
off hand	بی تهیه
for ones own hand	به خاطر خود شخص
for ones own hand	بابت خود شخص
on hand	موجود
hand off	رد کردن توپ به یار
on the other hand <adv.>	درمقابل
on the other hand <adv.>	طور دیگر
on the other hand <adv.>	به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.>	یکی انکه
on the other hand <adv.>	از سوی دیگر
out of hand	غیر قابل جلوگیری
out of hand	فورا
hand out	خراب کردن سرویس اسکواش
hand out	خطای سرویس
in hand <idiom>	زیرنظر
hand on	پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on	تسلیم کردن
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
hand off	کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand-me-down	ارزان
hand-me-down	لباس ارزان ودوخته
hand me down	ارزان
hand me down	لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand out	حریف دریافت کننده سرویس
hand over	تسلیم کردن
second hand	نیم دار
hand over	تفویض کردن
first-hand	اصلی
first-hand	مستقیم
hand over	به قبض دادن
hand over	فرستادن
hand over	تحویل دادن
second hand	عاریه
second hand	مستعمل دست دوم
second hand	کار کردن
hand-to-hand	دسته و پنجه نرم کردن
on the other hand <adv.>	ازطرف دیگر
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
an old hand at something <idiom>	کارکشته
have a hand in <idiom>	مسئول کاری شدن
on hand <idiom>	دردسترس
on hand <idiom>	قابل دسترس
on hand <idiom>	حاضر
on the other hand <idiom>	درمقابل
to hand somebody something	به کسی چیزی دادن
second-hand <adj.>	کارکرده
second hand <idiom>	دست دوم
better hand	تقدم
better hand	پیشی
off hand	بدون آمادگی
off hand	سر ضرب
hand in <idiom>	به کسی چیزی دادن
hand down <idiom>	وصیت کردن
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom>
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand <idiom>	از یک شخص به یک شخص دیگری
hand over <idiom>
in hand	گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand	در جریان
in hand	در دست اقدام
have a hand in something <idiom>	در کاری دست داشتن
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
hand saw	اره قد کن
Do you need a hand?	کمک میخوای؟
hand off	رد کردن توپ
first hand	نخستین بازی کن
first hand	دست اول
near at hand	نزدیک
near at hand	در دسترس
near at hand	دم دست
off hand	بی مطالعه
off hand	فی البداهه
Do you need a hand?	میتونم کمکت کنم؟
hand-me-down <idiom>	بدش به من
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
hand saw	اره دستی
at the hand of	بوسیله
at the hand of	بدست
at second hand	بطور غیرمستقیم
at second hand	از قول دیگری
at hand	دم دست
at hand	نزدیک
at first hand	در وهله نخست
at first hand	مستقیما
He must have a hand in it.	حتما" دراینکار دست دارد
hand	دادن
to take in hand	دردست گرفتن
hand down	به ارث گذاشتن
hand	کمک
hand	یاری دادن
hand	دست به دست کردن
take a hand at	شرکت کردن در
hand	طرف
hand	خطای دست
under hand	درنهان به پنهانی
hand down	بتواتر رساندن
hand down	پشت درپشت چیزی رارساندن
hand	عقربه [ساعت ...]
little hand	عقربه کوچک [ساعت]
hand	کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand	نفر
under the hand of hand	به امضای .....
under the hand of	به امضای
hand	میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand-out <idiom>	پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand in	سمت زمین سرویس
hand	سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
to hand down	بارث گذاشتن
to hand	دردسترس
right-hand	واقع در دست راست
hand in hand	دست دردست یکدیگر
hand in hand	دست بدست
hand	سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand	دستخط
hand	امضا
hand in	سمت زمین سرویس اسکواش
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
to get ones hand in	دست یافتن به
to hand over	واگذارکردن
to hand over	تحویل دادن
hand	وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
to hand out	از پنجره اویزان کردن
hand	بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
hand	پیمان
hand-to-hand	دست به یقه
hand	دست
hand to hand	نزدیک
hand to hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand	دردسترس
hand to hand	دست به یقه
hand	عقربه
to come to hand	رسیدن
to come to hand	بدست امدن
old hand	ادم با سابقه و مجرب
to take in hand	بعهده گرفتن
hand to hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand	نزدیک
hand-to-hand	دردسترس
off-hand	پاس کوتاه روی سر
second-hand	مستعمل
hand	دسته دستخط
right hand	دست راست
second-hand	نیمدار
hand	خط
second-hand	ثانیه شمار
hand	دخالت کمک
hand	شرکت
hand	پهلو
hand lade	پاتیل دستی
hand signs	علامتهای با دست
hand made	دستی
hot hand	پرتاب موفق
d. in second hand goods	سمسار
d. in second hand goods	دست فروش
his hand want's two fingers	دستش دو انگشت ندارد
hand light	مردنگی باغبانی
hand vise	گیره دستی
hand running	پی درپی
hand running	بلاانقطاع
hand salute	احترام با دست
hand salute	سلام نظامی دادن سلام نظامی
hand knife	خوش بافت
in the turning of a hand	بیک چشم برهم زدن
hand knitted	دست بافت
hand knitted	دست باف
hand to mouth <idiom>
down hand welding	جوشکاری پایین دستی
hand set	گوشی تلفن
hand set	گوشی
hand lead	بولت
hand over fist <idiom>
hand wheel	چرخ دستی
hand lead	عمق یاب دستی
hat in hand	کلاه دردست
hat in hand	چاپلوسانه ازروی پستی
he has an open hand	او دست بازاست
hand loom	دستگاه بافندگی دستی
have one's hand full	کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
string hand	دستی که زه را می کشد