Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
the handle of the face
بینی
the handle of the face
دماغ
Other Matches
To bring two persons face to face .
دونفر رابا هم روبروکردن
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile .
گل از گلش شکفت
handle
قبضه شمشیر
handle
سروکارداشتن با
handle
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
take-up handle
دستهسوارکننده
handle
سیم بین چکش و دستگیره
handle
خرید و فروش کردن
handle
با دست عمل کردن
handle
دست داشتن دسته
handle
مانور کردن
handle
دستگیره
handle
احساس بادست
handle
دست زدن به
handle
رفتار کردن استعمال کردن
handle
دسته گذاشتن
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handle
دست زدن
handle
دسته
handle
دستکاری کردن
handle
گیره نگهدارنده
handle
ضامن دستگیره
to handle something
چیزی را تحت کنترل آوردن
[وضعیتی یا گروهی از مردم]
handle
بکار بردن
handle
وسیله لمس
handle
گیره
this will a for a handle
بدرمن نمیخورد
handle
نمایش مربعی کوچک که قادر به تغییر شکل پنجره یا شی گرافیک است
this will a for a handle
بکارمن نمیخورد
the handle to one's name
لقب
handle
شمارهای که فایل فعال را مشخص میکند در برنامهای که به فایل دستیابی دارد
handle escutcheon
روقفلی فرمان
crank handle
اهرم دستی
to handle something with care
چیزی را با احتیاط جابجا کردن
traversing handle
دستهعرضی
handle bar
دسته موتورسیکلت
pull handle
دستهکشش
fly off the handle
<idiom>
از کوره در رفتن
file handle
دسته سوهان
hammer handle
دسته چکش
handle bar
دسته دوچرخه
handle bar
فرمان
door-handle
اهرم در
handle escutcheon
روقفلی دسته
grip handle
جادستی
retractable handle
دستهجمعشو
lifting handle
دستهبلندکننده
knob handle
دکمهدستی
insulated handle
دستهعایقدار
half handle
نیمدسته
gun handle
دستهتلمبه
guide handle
دستهیراهنما
grab handle
دستگیره
elevating handle
دستهبالابر
door handle
دستگیرهدر
cross handle
ضامنضربدری
charging handle
دستهینشانگیر
carrying handle
دستهحمل
carriage handle
دستگیرهحامل
brake handle
ترمزدستی
basket handle
گذرگاهبهشکلدستهزنبیل
safety handle
دستهایمنی
shaped handle
دستهحالتدهنده
side handle
دستهجانبی
handle the ball
دست زدن توپزن به توپ
The handle of the bucket has come off.
دسته سطل کنده شده
scoop handle
مشته
jug handle
شکاف به عرض دست
knurled handle
دستگیره اج دار
lever handle
دستگیره اهرم
man handle
با نیروی انسان حرکت دادن بدرفتاری کردن
operating handle
دستگیره عامل
operating handle
دستگیره کولاس
operating handle
دستگیره راه اندازی
door-handle
دستگیرهدر
types of handle
انواعدسته
turning handle
دستهچرخشگر
pump handle
زیاد تکان دادن
reshape handle
دایره کوچک نمایش داده شده روی یک فریم اطراف یک شی یا تصویرکه کاربرمیتواندانتخاب کند وبکشد تا شکل فریم یا شی گرافیکی را تغییردهد
star handle
دستگیره گردان
starter handle
دستهآغازگر
auxiliary handle
دستهکمکی
capstan handle
هندل
balanced handle
دسته تعادل
carrier handle
دستگیره حمل
carrier handle
دسته حمل
handle bar arm
دسته فرمان
Handle the boxes with care.
جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
pistol grip handle
دستهنگهدارندهپیستون
figure skiing handle
دستهچوباسکی
inside door handle
دستگیره داخل درب اتومبیل
I can handle (cope with) hom.
از پس اوبرمی آیم
interior door handle
دستهداخلدر
oxygen control handle
دستهکنترلاکسیژن
The door – handle has broken off.
دسته درشکسته است
window winder handle
دستگیرهحرکتدهندهشیشه
handle with kid gloves
<idiom>
باکسی همکاری دقیق داشتن
anti-vibration handle
دستهضدلغزش
air brake handle
دستهترمزهوایی
To fly into a rage. To foly off the handle.
آتشی شدن (ازکوره دررفتنن )
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
about-face
عدول کردن
about face
جهت دیگر
about face
سوی دیگر
in the face of
روبروی
right face
به راست راست
face
فاهر
about face
عدول کردن
about face
عقب گرد
on the face of it
تظاهرامی
about-face
عقب گرد
about face
فرمان عقب گرد
about-face
جهت دیگر
face
وجح
[ریاضی]
I cannot look him in the face again.
دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
new face
چهرهجدید فردتازهوارد
about-face
فرمان عقب گرد
about-face
سوی دیگر
face
طرف
[ریاضی]
face
پیشانی جنگی گلنگدن
face
پیشانی
face
صفحه تلویزیون
face
روکش کردن
face
تراشیدن صاف کردن
face
روبروایستادن مواجه شدن
face
فاهر منظر
face
وجه
face
سمت
face
چهره طرف
face
مواجه شدن
face
نما روبه
face
صورت
face
رو
face
نمای خارجی
to have the g.in one's face
بدقیافه
to have the g.in one's face
قیافه شوم داشتن
face
شکم کمان
face
سطح رنگین هدف
face
قسمت جلو شی ء رویه راکت قسمتی از چوب هاکی که با گوی تماس داردشیب صاف جلو موج
face
چهره
face
سطح
face
سینه کار
face
جبهه
to face any one down
کسیرا ازروبردن
to face any one down
بکسی تشرزدن
to face any one down
کسی رانهیب دادن
to face it out
جسورانه
to face it out
مقاومت کردن
face
رخسار
in the face of
علی رغم
face value
ارزش صوری
face value
بهای اسمی
face value
<idiom>
بنظر با ارزش رسیدن
face value
<idiom>
عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
face value
مبلغ اسمی مبلغی که روی سکه اسکناس و یا سهام نوشته شده است
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face value
ارزش اسمی
to face somebody
[something]
چهره خود را بطرف کسی
[چیزی]
گرداندن
face off
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
in one's face
<idiom>
غیر منتظرانه
face
رویاروی شدن پوشاندن سطح
face to face
رو در رو
face to face
بالمواجه
face up
بطور طاق باز
face up
خوابیده به پشت
face up
ورق روبه بالا
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
face down
<idiom>
به مبارزه طلبیدن
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
face
[نمای خارج ساختمان]
face
نما
face
روی فرش
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
at face value
<adv.>
تظاهرا
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
face
سطح فرش
face
رخ
face about
عقب گرد فرمان عقب گرد
face about
عقب گرد کردن
to smash somebody's face in
با مشت دهن کسی را خرد کردن
[اصطلاح روزمره]
Please face me when I'm talking to you.
لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
face-saving
آبرو نگهدار
poker face
خشک
poker face
چهرهی بیحالت
face-saving
مراعات کنندهی فواهر
poker face
دارای قیافهی عاری از بیان
save one's face
<idiom>
به روی خود نیاوردن
face side
سطحرویه
bottom face
ازنگاهپایین
face framework
قالب بندی نما
Shut up your face!
خفه شو !
[اصطلاح روزمره]
to lose face
آبروی خود را از دست دادن
face of the clock
صفحه ساعت
face-work
روکاری
I'd like a face-pack.
من ماسک صورت میخواهم.
a face-pack
ماسک صورت
face pack
مادهایکهبرایتمیزکردنپوستصورتاستفادهمیشود
blue in the face
<idiom>
آرام گرفتن
face-saver
آنچهازرسواییوآبروریزیجلوگیرینماید
With a long face .
با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com