Dictiornary-Farsi | the youth of the country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 128 (7 milliseconds)

English	Persian
the youth of the country	جوانان کشور


Other Matches

youth	جوان
youth	جوانان
youth	جوانمرد جوانان
youth	شباب شخص جوان
youth	جوانی
youth	نوباوگان
may of youth	عنفوان جوانی
impetuosity of youth	تندی یا غرور جوانی
She has had many privations in her youth .	درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
The fervour of youth .	شور وشوق جوانی
youth club	باشگاهجوانان
bloom of youth	بحبوحه جوانی
bloom of youth	عنفوان شباب
gilded youth	جوانان دولتمندکه بسبک روززندگی میکنند
youth sports	بازیهای جوانان
in my raw youth	در روزگارجوانی که خام وناازموده بودم
slips in youth	لغزشهای جوانی
youth hostel	خوابگاه جوانان
youth hostel	شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
youth hostels	شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
the flower of youth	عنفوان جوانی
the youth of the world	روزگارخیلی قدیم
She has known better days in her youth .	معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
slips in youth	خطاهای جوانی
fountain of youth <idiom>	فواره اقبال
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
up country	نواحی داخل کشور
up country	ییلاقی
the country is ours	کشور مال ما است
in the country	در حومه شهر
in the country	درییلاق
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
country	کشور
one country or another	این یا یک کشور دیگری
in this country <adv.>	در این کشور
country	مملکت
country	ییلاق
in this country <adv.>	در اینجا
country	بیرون شهر دهات
country	دیار
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
traitor to one's country	وطن فروش
traitor to one's country	خائن به کشور
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
country dancing	نوعیرقص
self supporting country	کشور خود کفا
bordering country	ملت همسایه
bordering country	کشور همسایه
country town	شهرستان
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
Turkey (country)	ترکیه
country house	خانهروستایی
country-and-western	رجوع شود به music country
country seats	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
tropical country	گرمسیر
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country man	هم میهن
country of origin	کشور مبداء
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side	بیرون شهر حومه شهر
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده
cross country	میان بر
country life	زندگی روشنایی
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country club	باشگاه خارج از شهر
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
mother country	کشور اصلی
mother country	میهن
cross-country	دو صحرانوردی
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country	زمین مضرس
broken country	زمین دوعارضه
country court	دادگاه بخش
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
donee country	کشور کمک گیرنده
donner country	کشور کمک کننده
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
home country	کشور اصلی
home country	محل تولید
host country	کشور میزبان
north country	انگلستان شمالی
native country	میهن
open country	زمین باز
forwarding country	کشور فرستنده
rolling country	زمین پوشیده
self supporting country	کشور متکی به خود
rough country	سرزمین ناهموار
rough country	تپه ماهور
native country	وطن
natire country	میهن
donner country	کشوربخشنده
p was restored in the country	کشورامن شد
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
small country town	شهرستان کوچک
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
west country whipping	بست غربی
fenow country men	هم میهن
cross-country ski	اسکیرویچمن
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
cross country mill	نورد چلیپایی
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .