Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
time limits
حد زمانی
time limits
محدوده زمانی
time limits
محدودیت زمانی
Other Matches
off limits
اماکن ممنوعه برای نظامیان
off limits
منطقه ممنوعه
limits
محدودههای بیشترین حد از پیش تعیین شده برای اعداد در کامپیوتر
the utmost limits
دورترین منتهای کوشش
graphic limits
حدود گرافیکی
To exceedones limits.
از حد وحدود خود تجاوز کردن
class limits
حدود طبقه
confidence limits
حدود اطمینان
limits of confidence
حدود اطمینان
To some extent. Within limits.
تا اندازه ای
His greed knows no limits.
حرص وطمع اش اندازه ندارد
the utmost limits
منتها
His knowledge has no limits.
دانش اوحد واندازه ای ندارد
method of limits
روش کرانی
speed limits
سرعت مجاز
speed limits
حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
limits method
روش کرانی
probability limits
حدود احتمالی
confidence limits
حدود اعتماد
center of gravity limits
محدوده مجاز برای جابجاشدن گرانیگاه هواپیما بدون اختلال در وضعیت پرواز ان
To overstep the limits. To overreach oneself . To become impudent.
دور برداشتن ( جسور شدن )
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
off time
وقت ازاد
on time
<idiom>
سرساعت
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
off time
مرخصی
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
once upon a time
روزی
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
one at a time
یکی یکی
old time
قدیمی
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
on time
مدت دار
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
time in
ادامه بازی پس از توقف
It's time
وقتش رسیده که
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
behind time
دیر
behind time
بی موقع
at any time
<adv.>
هر بار
out of time
بیجا
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
time is up
وقت گذشت
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
what time is it?
چه ساعتی است
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time
time Instruction
for the time being
عجالت
four-four time
چهارهچهارم
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
down time
زمان تلف
down time
مرگ
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
many a time
چندین بار
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
many a time
بارها
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
time
تایم
time
فرصت
time
فرصت موقع
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
in time
بجا
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time
مدروز
time
عهد
time
مدت
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time and again
بکرات
time
ساعتی
time and again
چندین بار
time
وقت قرار دادن برای
specified time
وقت معین
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
some time or other
یک روزی
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
روزگار
time
ایام
time
هنگام
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
[s]
<adv.>
دفعه
time out
تایم
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time out
مهلت
at any time
<adv.>
همیشه
time
فرصت مجال
time
[s]
<adv.>
بار
time
TIفرمان E
time
زمان
time
گاه
time out
ایست
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time out
وقفه فاصله
any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
همیشه
time out
ساعت غیبت کارگر
time
وقت
time
زمانه
time score
نمره زمانی
solar time
زمان خورشیدی
time schedule
برنامه زمانی
time sense
حس زمانی
time server
ابن الوقت
standby time
زمان جانشینی
time saver
گاه اندوز
solar time
ساعت شمسی
time series
سریهای زمانی
to rime away one's time
گذراندن
time preference
ارجحیت زمانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com