English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6 milliseconds)
English Persian
time slicing قطعه کردن زمان
time slicing تقسیم بندی زمانی
time slicing برش زمانی زدن
Other Matches
slicing برش
slicing قاچ کردن
ingot slicing lathe دستگاه جداکننده شمش
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
time in ادامه بازی پس از توقف
all-time بیسابقه
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
one-time سابق
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at a specified time در وقت معین یا معلوم
out of time بیجا
behind time بی موقع
behind time دیر
time is up وقت گذشت
two-two time نتدودوم
three-four time نت
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
four-four time چهارهچهارم
It's time وقتش رسیده که
once upon a time یکی بودیکی نبود
one-time قبلی
one-time پیشین
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time out وقفه فاصله
time out ایست
time out تایم
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
all-time بالا یا پایینترین حد
time will tell در آینده معلوم می شود
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
all-time همیشگی
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
down time زمان تلف
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
many a time بارها
At the same time . درعین حال
about time <idiom> زودتراز اینها
mean time ساعت متوسط
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
down time مرگ
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
mean time زمان متوسط
many a time چندین بار
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
out of time بیموقع
one at a time یکی یکی
once upon a time روزگاری
once upon a time روزی
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
out of time بیگاه
some time یک وقتی
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
in the mean time ضمنا
in the time to come در
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time [s] <adv.> بار
time روزگار
time مدروز
time عهد
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time زمانی موقعی
time مرورزمان را ثبت کردن
time متقارن ساختن
time وقت معین کردن
time مدت
time [s] <adv.> دفعه
i time time Instruction
f. time روزهای تعطیل دادگاه
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
just in time درست بموقع
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d اگاه بودن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
what time is it? چه ساعتی است
specified time وقت معین
two time دو حرکت ساده
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
in no time خیلی زود
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time مدتی
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
to gain time دست بدست کردن
time priority اولویت زمانی
time priority تقدم زمانی
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
to rime away one's time گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
time yield تسلیم زمانی
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
time utility استفاده از زمان
time perception ادراک زمان
time slice قطعه زمان
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
to have a rough time بد گذراندن
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
time preference رجحان زمانی
to bide ones time منتظرفرصت شدن
to fool away ones time وقت خودراتلف کردن
time preference ارجحیت زمانی
time preference ترجیح زمانی
time policy بیمه نامه مدت دار
transfer time مدت انتقال
time waisting تلف کردن وقت
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
time quantum ذره زمانی
time thrust ضد حمله شمیرباز
time table جدول زمانی ورود و عزیمت
time table جدول زمان بندی
time table جدول زمانی
time series سریهای زمانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com