English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
time-honoured انجام کاریدردرازمدت
Other Matches
honoured احترام کردن به
honoured قبول کردن
honoured برات
honoured یاحوالهای را قبول کردن
honoured ایفای تعهد کردن
honoured انجام تعهد
honoured عزت دادن به
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
from time to time گاه گاهی
against time تایم گیری
one-time سابق
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
behind time دیر
against time رکوردگیری
time is up وقت گذشت
two-two time نتدودوم
three-four time نت
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
four-four time چهارهچهارم
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time in ادامه بازی پس از توقف
f. time روزهای تعطیل دادگاه
one-time قبلی
one-time پیشین
on time <idiom> سرساعت
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time out وقفه فاصله
time out ایست
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
all-time بالا یا پایینترین حد
all-time بیسابقه
from time to time هرچندوقت یکبار
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
all-time همیشگی
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
down time زمان توقف
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
many a time بارها
many a time چندین بار
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
all the time <idiom> به طور مکرر
At the same time . درعین حال
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
down time مرگ
Our time is up . وقت تمام است
mean time زمان متوسط
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
mean time ساعت متوسط
about time <idiom> زودتراز اینها
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
at another time در زمان دیگری
down time زمان تلف
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
out of time بیموقع
time will tell در آینده معلوم می شود
out of time بیگاه
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
behind time بی موقع
specified time وقت معین
in no time خیلی زود
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time زمانی موقعی
time ساعتی
in the mean time ضمنا
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time تایم
in the time to come در
time TIفرمان E
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time فرصت
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time [s] <adv.> دفعه
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time and again بکرات
time and again چندین بار
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time out ساعت غیبت کارگر
in the time to come اینده
in time بموقع
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
time [s] <adv.> بار
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
time فرصت موقع
what time is it? چه ساعتی است
in time بجا
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
time گاه
time فرصت مجال
time هنگام
time زمانه
some time یک وقتی
time ایام
time روزگار
time مدروز
two time دو حرکت ساده
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
time وقت
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
time وقت قرار دادن برای
just in time درست بموقع
to know the time of d اگاه بودن
time زمان
i time time Instruction
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time saver صرفه جویی کننده در وقت
time perception ادراک زمان
time sampling نمونه گیری زمانی
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time sense حس زمانی
time policy بیمه نامه مدت دار
time preference ترجیح زمانی
time preference ارجحیت زمانی
time priority اولویت زمانی
time priority تقدم زمانی
to have plenty of time وقت کافی داشتن
time quantum ذره زمانی
time preference رجحان زمانی
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
transfer time زمان انتقال
time saver گاه اندوز
time yield تسلیم زمانی
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
to loiter a way one's time وقت خود را بیهوده گذرانیدن
time trouble تنگی وقت
time trial مسابقه دوتمرینی
to mark time در جا زدن
to rime away one's time وقت خود را به قافیه سازی
to rime away one's time گذراندن
to serve time زندانی بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com