Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to bear a loss
خسارت دیدن یاکشیدن
to bear a loss
ضرردادن
Other Matches
bear on
مربوط بودن
to bear out
تحمل کردن
to bear out
تاب اوردن
to bear down
برانداختن
to bear down
غلبه کردن بر
to bear away
بردن
to bear away
ربودن
the little bear
خرس کوچک
to bear up
تاب اوردن
to bear up
نا امیدنشدن نگهداری کردن
bear on
نسبت داشتن
bear off
برگشتن قایق بسمت مخالف باد
bear off
off shove
bear in
تمایل اسب به نزدیک شدن به جانب کناره مسیر یا نرده ها
bear out
بیرون دادن
bear out
تمایل اسب به نزدیک شدن به حد خارجی
bear up
برگشتن قایق بسمت باد
bear out
شل کردن
i cannot bear him
حوصله او را ندارم
the little bear
دب اصغر
bear
درسمت قرار گرفتن در سمت
bear
زاییدن میوه دادن
bear
بردن
bear
تاثیر داشتن
bear
در بر داشتن
bear
تقبل کردن تحمل کردن
bear
مربوط بودن
bear
حاوی بودن
bear
برعهده گرفتن
bear
حمل کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
bear
حمل کردن دربرداشتن
bear
داشتن
bear
: بردن
bear
لقب روسیه ودولت شوروی
bear
تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
bear
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear
سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی
bear
: خرس
i alone bear the brunt of it
خدمت انها بر من واجب می اید
To be patient. To bear up.
حوصله کردن ( حوصله بخرج دادن )
bear hugs
دو دستی بغل کردن
bear's foot
نوعی گیاه خریق که برگ هایی به شکل پا و پنجه ها خرس دارد.
bear hugs
سخت در آغوش گیری
bear testimony
شهادت دادن
bear witness
شهادت دادن
bear witness
گواهی دادن
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
bear testimony
گواهی دادن
To bear (put up) with somebody.
با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
To bear someone a grudge.
نسبت به کسی غرض داشتن
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
bear leek
والک کوهی
bear's garlic
پیاز خرسی
great bear
دب اکبرgrandaunt
bear leek
پیاز خرسی
grizzly bear
خرس خاکستری
bear's garlic
سیرخرس
bear leek
سیرخرس
bear's garlic
والک کوهی
to bear comparison with
قابل مقایسه بودن با
to bear the blame
تقصیر را به گردن گرفتن
polar bear
خرس سفید
to bear enmity
دشمنی داشتن
to bear enmity
دشمنی ورزیدن
to bear fruit
باریا میوه دادن
to bear hard
جفاکردن
to bear hard
زوراوردن
to bear in mind
درنظرداشتن
to bear oneself
حرکت کردن
to bear pressure upon
فشار اوردن بر
she cannot bear heat
طاقت گرما را ندارد
to bear testimony
گواهی دادن
to bear arms
خدمت نظام کردن
to bear arms
سربازی کردن
to bear any one a grudge
به کسی لج داشتن
smokey the bear
وسیله تولید پرده دود در هلی کوپتر
smokey the bear
وسیله تولید کننده دود
she cannot bear heat
تاب گرما رانمیاورد
the great bear
دب اکبر
the lesser bear
دب اصغر
the lesser bear
خرس کوچکتر
to bear a grudge
لج یاکینه داشتن
to bear a meaning
معنی دادن
to bear a sword
شمشیردربرداشتن
to bear testimony
شهادت دادن
to bear witness to
شهادت دادن نسبت به
to bear witness to
گوهی دادن به
bear agrudge
غرض ورزیدن
to grin and bear it
سوختن وساختن
to grin and bear it
در رنج وسختی بردباری کردن دندان روی جگرگذاشتن
bear arms
سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
white bear
خرس سفید خرس قطبی
bear hug
سخت در آغوش گیری
it will not bear repeating
جندان زشت است که نمیتوان انرا بازگو کرد
bear hug
دو دستی بغل کردن
bear garden
محلی که درانجاخرسها رابجنگ می اندازند
bear a hand
کمک کردن
to bear with a person
باکسی ساختن یاسازش کردن
to bear witness
گواهی دادن
to bear enmity
کینه ورزیدن
bear arms
تحت سلاح رفتن
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to bear any customs duties
هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
To bear heavy expenses.
سرب فلز سنگین وزنی است
Like a bear with a sore head.
مثل گرگ تیر خورده
bear tape shutter gate
دریچه شیروانی شکل
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
to bear all customs duties and taxes
تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
He's a good director but he doesn't bear
[stand]
comparison with Hitchcock.
او
[مرد ]
کارگردان خوبی است اما او
[مرد]
قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
To bear ( assume , accept ) a responsibility undertook the age of eighty .
مسئولیتی را بعهده گرفتن
loss of value
افت ارزش
i^ r loss
اتلاف توان
no known loss
زیان نامعلوم
loss
باخت
loss
ازدست دادن
loss
شکست
loss
تلف
loss
گمگشتگی
loss
گمگشت
loss
تلفات
loss
زیان
loss
ضرر
loss
خسارت گمراهی
loss
فقدان
loss
اتلاف
loss
تلفات ضایعات
loss
زوال
loss
خسارت
loss
تلفات جنگی ضایعات رزمی
loss
افت
loss
هدر رفتگی
loss
گریز سقوط
loss
خسارات
to be at a loss
متعجب و متحیر بودن
to be at a loss
حیران بودن
to be at a loss
گیج ومبهوت بودن
at a loss what to do
بلا تکلیف
to be at a loss
درمانده بودن
to be at a loss
بهت زده بودن
at a loss what to do
لا تکلیف
to be at a loss
حیرت زده بودن
To inflict a loss on someone.
به کسی ضرر زدن ( رساندن )
To sell something at a loss.
چیزی را باضرر فروختن
to be at a loss as to what to advise
آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
tip loss
تلفات نوک
suffer loss
ضرر کردن
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
sustain a loss
ضرر دیدن
sustain a loss
زیان بردن خسارت دیدن متضرر شدن
To cause ( inflict ) a loss .
ضرر وزیان واردکردن
loss of hair
آلوپسی
[پزشکی]
suffer loss
زیان دیدن
total loss
خسارت کلی
loss of hair
ریزش مو
[پزشکی]
to sustain a loss
زیان دیدن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to cut a loss
ازنصف ضر ربرگشتن
hair loss
آلوپسی
[پزشکی]
to incur a loss
زیان دیدن
to incur a loss
ضر ر دیدن
to replace a loss
جای زیانی را پرکردن
to sell at a loss
بضر یا زیان فروختن
total loss
نابود شدن یا مسلوب المنفعه شدن کلی مال بیمه شده خسارت کلی
total loss
تلفات کل
to be at a loss for an answer
پاسخی نداشتن
to sustain a loss
متحمل خسارت شدن
hair loss
ریزش مو
[پزشکی]
windfall loss
زیان باد اورده
windfall loss
زیان اتفاقی
water loss
ابکاهی
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
voltage loss
گمگشتگی فشارالکتریکی
voltage loss
تلف ولتاژ
voltage loss
اتلاف ولتاژ
transformer loss
اتلاف مبدل
to suffer a loss
زیان دیدن
loss factor
ضریب اتلاف
light loss
تلف نور
light loss
افت نور
iron loss
اتلاف اهن
internal loss
تلف داخلی
insulation loss
تلف عایق بندی
insertion loss
توجه به یک سیگنال به علت افزودن یک وسیله به کانال یا مدار موجود
impedance loss
گمگشتگی اتصال کوتاه
impedance loss
تلف اتصال کوتاه
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
hysteresis loss
اتلاف پسماندی
light loss
گمگشتگی نور
consequential loss
زیان تبعی
causing a loss
اضرار
loss assessment
ارزیابی میزان خسارت
loss appraisal
ضایعات قابل قبول
loss appraisal
قبول تلفات در جنگ
loss angle
زاویه اتلاف
loss angle
زاویه تلف زاویه تلفات
loss angle
زاویه گمگشت
loss and gain
ضرر و منفعت
loss and gain
زیان و سود
line loss
میرایی خط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com