English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English Persian
to bear arms سربازی کردن
to bear arms خدمت نظام کردن
Search result with all words
bear arms تحت سلاح رفتن
bear arms سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
Other Matches
arms جنگ افزار
arms نشان دولتی نیرو
up in arms مسلح واماده جنگ
in arms <idiom> آماده جنگیدن
take up arms <idiom> آماده جنگیدن
up in arms <idiom> آماده حمله
all arms کلیه نیروها
in arms مسلح
under arms مجهز باسلحه سبک و انفرادی
under arms تحت سلاح
to take up arms مسلح شدن
to take arms جنگ اغاز کردن
side arms اسلحه کمری
right shoulder arms فرمان ازراست نظام
sergeant at arms مامور اجرا
sergeant at arms فراش
passage at arms زدو خورد
orders arms پافنگ
order arms فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
spiral arms بازوهای مارپیچی
order arms پافنگ
sling arms حالت بند فنگ
sergeant at arms مامور اجرا و انتظامات
side arms جنگ افزارکمری
shoulder arms دوش فنگ
present arms سلام درحال پیش فنگ
passage of arms نبرد
right shoulder arms فرمان دوش فنگ
passage of arms رزم
passage of arms جنگ
passage of arms زد و خورد
passage at arms نبرد مواقعه
port arms فرمان پیش فنگ پیش فنگ کردن
present arms پیش فنگ
passage at arms پیکار
present arms پیش فنگ کردن
present arms پیش فنگ فرمان پیش فنگ
profession of arms تخصص نظامی گری
profession of arms شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
port arms پیش فنگ
stack arms فرمان چاتمه فنگ
stack arms تفنگها راچاتمه کنید
supply arms یکانهای تدارکاتی یا ادارات وقسمتهای امادی
to fly to arms سلاح برداشتن
to fold in ones arms دراغوش گرفتن
to keep at arms length دوری کردن از
to keep at arms length اشنائی نکردن با
to lay down arms ترک جنگ کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to pile arms چاتمه زدن
to present arms پیش فنگ کردن
to present arms نشانه روی کردن
with open arms بااغوش باز بابازوهای گشاده
to trainb arms تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
with arms folded a دست بسینه
with folded arms دست بسینه
to fly to arms اماده جنگ شدن
to fling out ones arms بازوهاراناگهان گشادن
supporting arms نیروی پشتیبانی کننده یکانهای پشتیبانی کننده
suspension of arms اتش بس موقت
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
suspension of arms اتش بس
comrades in arms سرباز
with open arms <idiom> با گرمی استفاده کردن
To lay down ones arms . اسلحه رابزمین گذاشتن
arms race مسابقه تسلیحاتی
comrades in arms همخدمت
comrade in arms همخدمت
comrade in arms سرباز
to carry arms سربازشدن
to carry arms سلاح برداشتن
to cross the arms دست بسینه گذاشتن
with the arms crossed دست بسینه
order arms فرمان پافنگ
oder arms پافنگ
combined arms رستههای مرکب
with folded arms دست به سینه
combat arms یکان رزمی یکان درگیر در رزم
combat arms رسته رزمی
carry arms دوش فنگ
achievement of arms مجموعه ای از نشان های زرهی
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
arms control کنترل سلاح
arms control کنترل جنگ افزار
to keep at arms length <idiom> رو ندادن
small arms سلاحهای سبک
coats of arms نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
combined arms مرکب
coat of arms نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
inspection arms سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
fire arms اسلحه ی گرم
king of arms متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
man at arms سرباز
combined arms یکان مرکب
master at arms درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
stack arms چاتمه کردن تفنگها
to bear away ربودن
to bear away بردن
bear : خرس
to bear up تاب اوردن
to bear out تحمل کردن
to bear out تاب اوردن
to bear down غلبه کردن بر
to bear down برانداختن
bear out شل کردن
bear off off shove
to bear up نا امیدنشدن نگهداری کردن
bear in تمایل اسب به نزدیک شدن به جانب کناره مسیر یا نرده ها
bear تاثیر داشتن
bear : بردن
bear حمل کردن دربرداشتن
bear داشتن
bear زاییدن میوه دادن
bear تاب اوردن تحمل کردن
bear مربوط بودن
bear حاوی بودن
bear حمل کردن
bear درسمت قرار گرفتن در سمت
bear برعهده گرفتن
bear تقبل کردن تحمل کردن
bear در بر داشتن
bear لقب روسیه ودولت شوروی
bear بردن
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
bear سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی
bear off برگشتن قایق بسمت مخالف باد
bear out بیرون دادن
bear out تمایل اسب به نزدیک شدن به حد خارجی
bear up برگشتن قایق بسمت باد
the little bear خرس کوچک
bear on مربوط بودن
the little bear دب اصغر
bear on نسبت داشتن
i cannot bear him حوصله او را ندارم
combat support arms رسته پشتیبانی رزمی
combined arms team تیم مرکب
combined arms team تیم رستههای مرکب
combined arms army ارتش مرکب
combined arms army ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
to pinion the arms of a person کت کسیرا بستن
arms control measures مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار
combat support arms یکان پشتیبانی رزمی
The jacket is too tight in the arms. این ژاکت بازوهایش تنگ است.
roller board and arms بازوهاوبردغلتک
arms material position شغل همه رستهای
bear leek سیرخرس
We bear no relationship to each other . باهم نسبتی نداریم
To bear someone a grudge. نسبت به کسی غرض داشتن
To bear (put up) with somebody. با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
bear's garlic سیرخرس
to bear the blame تقصیر را به گردن گرفتن
to bear comparison with قابل مقایسه بودن با
bear's garlic والک کوهی
bear leek والک کوهی
To be patient. To bear up. حوصله کردن ( حوصله بخرج دادن )
bear leek پیاز خرسی
bear hug دو دستی بغل کردن
bear's garlic پیاز خرسی
bear hugs دو دستی بغل کردن
bear hugs سخت در آغوش گیری
bear hug سخت در آغوش گیری
polar bear خرس سفید
it will not bear repeating جندان زشت است که نمیتوان انرا بازگو کرد
she cannot bear heat تاب گرما رانمیاورد
she cannot bear heat طاقت گرما را ندارد
smokey the bear وسیله تولید کننده دود
smokey the bear وسیله تولید پرده دود در هلی کوپتر
the great bear دب اکبر
the lesser bear دب اصغر
the lesser bear خرس کوچکتر
to bear a grudge لج یاکینه داشتن
to bear a loss خسارت دیدن یاکشیدن
to bear a loss ضرردادن
to bear a meaning معنی دادن
i alone bear the brunt of it خدمت انها بر من واجب می اید
grizzly bear خرس خاکستری
bear a hand کمک کردن
bear agrudge غرض ورزیدن
bear garden محلی که درانجاخرسها رابجنگ می اندازند
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
bear testimony گواهی دادن
bear testimony شهادت دادن
bear witness گواهی دادن
bear witness شهادت دادن
bear's foot نوعی گیاه خریق که برگ هایی به شکل پا و پنجه ها خرس دارد.
great bear دب اکبرgrandaunt
to bear a sword شمشیردربرداشتن
white bear خرس سفید خرس قطبی
to bear witness to گوهی دادن به
to bear witness گواهی دادن
to bear with a person باکسی ساختن یاسازش کردن
to bear hard زوراوردن
to bear testimony شهادت دادن
to bear testimony گواهی دادن
to bear in mind درنظرداشتن
to bear oneself حرکت کردن
to bear witness to شهادت دادن نسبت به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com