Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
watch
ساعت جیبی و مچی
watch
مدت کشیک
watch
پاسداری کشیک
watch
دیدبان
by my watch
ساعت من
watch it
<idiom>
مراقب باش
By my watch it's five to nine.
طبق ساعت
[مچی]
من ساعت پنج دقیقه به نه است.
Look at the watch.
نگاه کنید به ساعت
[مچی]
ببینید ساعت چند است.
watch
ساعت
watch
مراقبت کردن
watch
guard : syn
by my watch
مطابق ساعت من
watch
نگهبانی دادن
watch
مراقبت کردن موافبت کردن
watch
پاس نگهبانی
watch
نگهبان
watch
پاس
watch
پاسدار
watch
پاسداری کردن
keep watch
پاییدن
watch
موافب بودن
keep watch
کشیک کشیدن
to watch over
موافبت کردن
to watch over
توجه کردن
watch
پاییدن
watch out
موافب
watch
نگهبانی
to watch
نگاه کردن
to keep watch
مراقب بودن
to keep watch
کشیک کشیدن موافبت کردن
to keep watch
پاس داشتن
watch
بر کسی نظارت کردن
i was on the watch for it
مراقب ان بودم
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
d. of a watch
فرافت یا تردی ساعت
first watch
نگهبانی شامگاه
first watch
پاس اول پاس شب
watch out
مراقب بودن
listening watch
پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
maintain watch
به گوش بودن دائم
lever watch
اهرم
morning watch
پاس صبحگاهی
middle watch
نگهبانی نیمه شب
listening watch
مراقبت به گوش
lever watch
سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
watch man
پاسبان مراقب
first dog watch
نگهبانی اول
Watch yourself up on the roof.
مواظب خودت روی پشت بام باش.
forenoon watch
پاس قبل از فهر
if you don't watch it
اگرملتفت نباشید
if you don't watch it
اگر احتیاط نکنید
watch man
مستحفظ
lever watch
شیوه بکار بردن
watch one's time
مراقب فرصت بودن
lever watch
کارراهرم
maintain watch
مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
night watch
پاس شب
night watch
پاسبان شب گزمه
the watch is warranted
خوبی ساعت
the watch is warranted
ضمانت شده است
watch glss
شیشه ساعت
watch glass
شیشه ساعت
watch ful
مراقب
watch ful
موافب
watch fire
اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch dog
سگ نگهبان
watch dog
ناو نگهبان ناوگان
watch case
قاب ساعت
watch and ward
حق نگهبانی روزانه و شبانه
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
to keep watch and ward
پاسداری کردن
the third watch of the night
پاس سوم شب
that watch is a good t. k
ان ساعت خوب کارمیکند
watch officer
افسر نگهبان
officer of the watch
افسر نگهبان
watch pocket
جیب ساعتی
watch man
نگهبان
port watch
نگهبان بندر
port watch
پست نگهبانی بندر
watch key
کلید ساعت
watch guard
زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
second dog watch
پاس غروب
second dog watch
نگهبانی دوم
set the watch
تنظیم نگهبانی
watch bill
لوحه نگهبانی ناو
stop watch
ساعت وقت گذاری
to keep watch and ward
حفافت یادفاع کردن
watch one's time
گوش بزنگ بودن
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
anchor watch
گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
capped watch
ساعت شکاری
Watch the child !
مواظب بچه باش !
Watch your health!
مواظب سلامتی خودت باش!
anchor watch
لنگربان
anchor watch
نگهبان لنگر
wristlet watch
ساعت مچی
pretty to look at
[to watch]
زیبا
[خوشگل]
برای نگاه کردن
pocket watch
ساعت جیبی
to watch the clock
[با بیحوصلگی]
دائما به ساعت نگاه کردن
wrist watch
ساعت مچی
to watch for certain symptoms
توجه کردن به نشانه های ویژه
[علایم ویژه مرض ]
to watch children
مواظب بچه ها بودن
analogue watch
ساعتعقربهای
watch tower
برج مراقبت
watch tower
برج دیدبانی
death watch
پاسبان مرده
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
dog watch
پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
watch tower
دیدگاه
watch test
ازمون ساعت
watch pocket
جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
watch maker
ساعت ساز
I've got to watch what I eat.
من باید مواظب به آنچه می خورم باشم.
[که چاق نشوم]
watch/mind one's P's and Q's
<idiom>
مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
digital watch
ساعتکامپیوتری
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
Face of the watch .
صفحه ساعت
mechanical watch
بیلمکانیکی
carry out
جامه عمل پوشاندن
carry out
تحقق بخشیدن
carry out
صورت دادن
carry out
به اجرا در آوردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry to a
بحساب بردن
to carry through
انجام دادن
to carry over
انتقال دادن
to carry over
منقول ساختن
to carry through
بپایان رساندن
carry out
تکمیل کردن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry out
اجرا کردن
carry out
انجام دادن
carry out
به انجام رساندن
carry out
صورت گرفتن
carry out
واقعیت دادن
carry out
عملی کردن
carry out
واقعی کردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry one
ده بر یک
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry
جبران ضعف یار
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry
انتقال دادن
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry
نشانه وقوع وام
carry
رانینگ
carry over
انتقال دادن
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry out
اجرا کردن
carry on
ادامه دادن
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry out
انجام دادن
to carry away
ربودن
to carry away
ازجادربردن
carry
بردن
carry
روپوش پرچم
carry
رقم نقلی
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry-on
ادامه دادن
carry
حمل ونقل کردن
carry
حمل کردن
carry
بدوش گرفتن
to carry out
اجراکردن
to carry out
کاربستن
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
carry
تیر رسی داشتن
carry away
ربودن
to carry off
ربودن
carry it all
همه رامیدید
to carry off
کشتن
to carry on
ادامه دادن
to carry on
پیش بردن
carry away
از جا در بردن
ticker
[colloquial]
[watch]
زمان
Can you watch the dog for us this weekend?
آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
Could you watch my bag
[for me]
until I get back?
آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
To be all eyes. To watch like a hawk.
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
ticker
[colloquial]
[watch]
ساعت
cold iron watch
پاس موتورخانه کشتی
cold iron watch
پاس ایمنی
death-watch beetle
موریانه
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry ineffect
تحقق بخشیدن
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com