Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to carry authority
نفوذیاقدرت داشتن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
authority
توانایی اجازه
authority
منبع موثق
authority
سلطان
authority
مجوز
authority
لیستی از اصط لاحات که توسط افرادی که پایگاه داده ها را ایجاد و از آن استفاده می کنند مط رح می شوند
authority
توانایی انجام کاری
under the authority of ...
از طرف...
It is beyond my authority.
ازاختیار من خارج است
authority
مقام صلاحیت دار
authority
توانایی
authority
اجازه اعتبار
authority
نفوذ
authority
قدرت
authority
مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی نویسندهء معتبر
authority
منبع صحیح و موثق
authority
اولیاء امور
authority
اقتدار
authority
مرجع
authority
صلاحیت
authority
مرجع قدرت
authority
اجازه
authority
مقام
authority
اختیار
to delegate one's authority to somebody
به کسی اختیار تام دادن
[حقوق]
aviation authority
امور هواپیمایی
regulatory authority
اولیاء امور نظارتی
supervisory authority
اولیاء امور نظارتی
surveillance authority
اولیاء امور مراقبتی
regulatory authority
اولیاء امور مراقبتی
supervisory authority
اولیاء امور مراقبتی
authority figure
مظهر قدرت
It is beyond my authority(control).
اینکار از اختیار من خارج است
occupation authority
اقتدار ناشی از فتح و پیروزی
local authority
مرجع صلاحیتدار محلی
local authority
انجمن محلی
establishing authority
مقام مسئول نیروهای اب خاکی
establishing authority
فرماندهی نیروهای اب خاکی
delegation of authority
دادن اختیار انجام عمل
delegation of authority
دادن اختیارات
delegation of authority
مجاز شمردن
coordinating authority
اختیارهماهنگ کردن
coordinating authority
مقام هماهنگ کننده
convening authority
مقام صلاحیتدار موقت
convening authority
فرماندار موقت نظامی
tutelar authority
اختیار ناشی از قیومت
vicarious authority
اختیار از طرف دیگری نمایندگی
To exceed ones authority.
ازحدود اختیارات خود فراتر رفتن
stateman in authority
زمامدار
certificate of authority
اختیار نامه
surveillance authority
اولیاء امور نظارتی
power of authority
اجازه نامه
authority symbol
نماد قدرت
certificate of authority
اجازه نامه
power of authority
اختیار نامه
power of authority
وکالت نامه
certificate of authority
وکالت نامه
Delegation of Authority
تفویض اختیار
acquisition authority
اجازه خرید
acquisition authority
اعتبار خرید کالاو خدمات
alternate command authority
افسر جانشین فرمانده
competant judicial authority
مقامات صلاحیت دار قضائی
authority ties of the state
اولیا امور
He is an authority on medical science .
درعلم پزشکی صاحب نظر است
authority ties of the state
مصادر امور
tradition narrated by several authority
حدیث متواتر
alternate command authority
مقام جانشین فرماندهی
issuing authority
[body]
مرجع
[اداره]
صادر کننده
tradition of fair authority
حدیث حسن
Berlin Transport Authority
[BVG]
اداره ترابری برلین
carry out
به انجام رساندن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
to carry out
کاربستن
to carry out
اجراکردن
to carry on
پیش بردن
to carry on
ادامه دادن
to carry off
کشتن
carry out
اجرا کردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry off
ربودن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry away
ازجادربردن
to carry away
ربودن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry out
به اجرا در آوردن
to carry over
منقول ساختن
carry out
انجام دادن
carry out
صورت گرفتن
to carry to a
بحساب بردن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry out
واقعیت دادن
carry out
عملی کردن
carry out
واقعی کردن
carry out
تکمیل کردن
carry out
صورت دادن
carry out
جامه عمل پوشاندن
carry out
تحقق بخشیدن
to carry through
بپایان رساندن
to carry through
انجام دادن
to carry over
انتقال دادن
carry out
اجرا کردن
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry one
ده بر یک
carry
جبران ضعف یار
carry out
انجام دادن
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry over
انتقال دادن
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry
رانینگ
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
نشانه وقوع وام
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry
روپوش پرچم
carry away
ربودن
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry on
ادامه دادن
carry
حمل ونقل کردن
carry
حمل کردن
carry
تیر رسی داشتن
carry
رقم نقلی
carry it all
همه رامیدید
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
carry-on
ادامه دادن
carry
بدوش گرفتن
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry
بردن
carry
انتقال دادن
carry away
از جا در بردن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
carry arms
دوش فنگ
cascaded carry
رقم نقلی ابشاری
cascade carry
وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry ineffect
واقعی کردن
carry ineffect
تکمیل کردن
carry into effect
تکمیل کردن
carry ineffect
صورت دادن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
carry ineffect
تحقق بخشیدن
carry into effect
تحقق بخشیدن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
to carry a weapon
اسلحه ای با خود حمل کردن
carry into effect
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
carry ineffect
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
to carry forward
منقول ساختن
carry ineffect
اجرا کردن
carry into effect
اجرا کردن
carry ineffect
واقعیت دادن
carry into effect
واقعیت دادن
carry into effect
واقعی کردن
carry ineffect
عملی کردن
carry into effect
عملی کردن
to carry a weapon
مسلح بودن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
carry into effect
صورت دادن
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself
سلوک کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to carry out a proposal
پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
end around carry
رقم نقلی دور گشتی
to carry sword
شمشیر جستن
to carry the day
فیروزشدن
to carry the day
فتح کردن
end around carry
رقم نقلی دورگشتی
fireman's carry
یک دست و یک پا
to carry to excess
افراط کردن در
to carry off to prison
بزندان کشیدن
it does not carry the point
مقصودرا نمیرساند
partial carry
رقم تقلی جزئی
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms
سربازشدن
to carry arms
سلاح برداشتن
to carry a cane
عصادست گرفتن
ripple through carry
عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
propagated carry
رقم نقلی پخش شده
partial carry
فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
to carry into effect
اجراکردن
to carry into effect
بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution
اجراکردن
to carry into execution
انجام دادن
to carry weight
نفوذ یا اهمیت داشتن
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry propagation
پخش رقم نقلی
carry lookahead
با پیش بینی رقم نقلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com