Dictiornary-Farsi | to catch with one's pants down | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 125 (7 milliseconds)

English	Persian
to catch with one's pants down	مچ [کسی ] را گرفتن [حین ارتکاب]


Other Matches

pants	شلوار
These pants do not look any different than the others.	به نظر نمی آید که این شلوار از دیگران متفاوت باشد.
pants	پوشش ایرودینامیکی ثابت روی چرخهای ارابه فرود
pants	تنکه
pants	زیر شلواری
He was caught with his pants down.	مچ او [مرد] را حین ارتکاب گرفتند.
seat of the pants	استفاده از تجربه
sweat pants	شلوار ورزش
waterproof pants	زیرشلواریضدآب
jogging pants	شلوارگرم کن
ski pants	شلواراسکی
frilly pants	زیرشلواریچینچینی
pants pocket [American E]	جیب شلوار
leather pants {pl} [American]	شلوار چرمی [پوشاک و مد]
wear the pants in a family <idiom>	رئیس خانواده بودن
A pair of old pants ( trousers ) .	یک شلوار کهنه
fly by the seat of one's pants <idiom>	دست تنها
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .	مادر بزرگمان مرد خانواده است
to catch up	رسیدن به
catch up	رسیدن به
to catch on	گرفتن
catch up	ربودن
to catch on	دریافتن
catch-as-catch-can <idiom>	به هر راه ممکنی
catch up	تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
catch 22	کجدار و مریز
to catch away	ربودن
to catch at something	برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
catch-22 <idiom>	هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
Nobody can catch up with him.	کسی به پایش نمی رسد
to catch up	گرفتن ربودن
catch on <idiom>	فهمیدن
catch on <idiom>	همه گیر شدن
to catch away	گرفتن وبردن
catch up with (someone or something) <idiom>	وقف دادن به کسی یا چیزی
I wI'll try to catch up.	سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
to catch on	فهمیدن
catch	دچار شدن به
catch	بازی دستش ده
catch	کشتی کج
catch	رسیدن به نفر جلو
catch	درک کردن
catch	پارو به اب
catch	شعار
catch	لغت چشمگیر
catch	از هوا گرفتن
catch	اخذ دستگیره
catch	فهمیدن
catch	عمل گرفتن
catch	جلب کردن
catch	بل گرفتن دخول پارو در اب
catch	مانوردادن روی موج و رانده شدن موج سواربطرف ساحل
catch on	گرفتن
catch	بل گیری
catch at	برای گرفتن چیزی کوشیدن
catch as catch can	کشتی ازاد
catch	گرفتن
catch	بدست اوردن
catch	نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
to catch the connection	وسیله نقلیه رابط را گرفتن
magazine catch	جایگاهانبارخشاب
catch glove	دستکشمخصوصتوپگرفتن
adjustable catch	دستگیره قابل تنظیم
catch-phrases	واژهی گیرا
catch-phrases	واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
safety catch	ضامنتفنگ
catch [latch]	دندانه [چفت] [مهندسی]
to catch [to start]	روشن شدن [مثال موتور]
catch one's eye <idiom>	توجه کسی را جلب کردن
catch one's breath <idiom>	نفسهای عادی کشیدن
To catch someone in the very act .	مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
catch a cold <idiom>	سرما خوردن
To catch ones breath .	نفس تازه کردن
There must be a catch(trick)in it.	باید حقه ای درکار باشد
bascket catch	گرفتن توپ با کف دست به طرف بالا در سطح کمر
catch of guage	گیرنده بارانسنج
catch penny	قابل تبدیل به پول
catch pit	مجرای روباز زهکش
catch sight of	دیدن
catch trial	کوشش مچ گیری
circus catch	گرفتن توپ با حرکات ژیمناستیکی گرقتن توپ ضربه خورده با روشی عجیب
fair catch	بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
give a catch	زدن ضربهای که ممکن است بل گرفته شود
i wonder he did not catch cold	تعجب میکنم
catch meadow	چمنی که دردامنه تپهای باشد
catch hold of	محکم نگاهداشتن
catch a crab	تصادفا پارو را داخل اب کردن
catch a rail	برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
catch cold	سرما خوردن
catch cold	زکام شدن
catch driver	راننده اجیر ارابه
catch em alive	کاغذ مگس گیر
catch feeder	جوی ابیاری
catch feeder	مادی
catch fence	نرده محکم سر پیچ
i wonder he did not catch cold	که سرما نخورد
to catch a fly	توپی را ازهواگرفتن
to catch fever	دچارتب شدن
to catch fire	اتش گرفتن
to catch hold of	محکم گرفتن
to catch napping	در حال غفلت و بی خبری گرفتن
to catch napping	چرت زنان گرفتن
to catch out a batsman	گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
to catch the fancy of	خوش امدن
to muff a catch	از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
catch-phrase	تکیه کلام
catch-phrase	واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch-phrase	واژهی گیرا
to catch fever	تب کردن
catch-phrases	تکیه کلام
to catch a fly	بل گرفتن
to catch a glimpse of	نگاه مختصرکردن
to catch a likeness	چیزیرادیدن ومانند انرادرست کردن
to catch a tartar	با خرس درجوال رفتن
to catch cold	سرماخوردن
to catch cold	زکام شدن
catch for door bolt	ماده
catch for door bolt	پل
catch (someone) red-handed <idiom>	مچ کسی را گرفتن
To catch someone out . To give someone the lie .	مشت کسی را باز کردن
catch phrase of catchline	شعار جذب مشتری
You wont catch me going to his house .	غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
Catch not at the shadow and lase the substance. <proverb>	به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
He muddles the water to catch fish . <proverb>	آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .