Dictiornary-Farsi | to cross the arms | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
to cross the arms	دست بسینه گذاشتن


Other Matches

cross way=cross road	چهارراه
arms	جنگ افزار
up in arms <idiom>	آماده حمله
take up arms <idiom>	آماده جنگیدن
to take arms	جنگ اغاز کردن
all arms	کلیه نیروها
up in arms	مسلح واماده جنگ
under arms	تحت سلاح
to take up arms	مسلح شدن
in arms <idiom>	آماده جنگیدن
in arms	مسلح
arms	نشان دولتی نیرو
under arms	مجهز باسلحه سبک و انفرادی
present arms	پیش فنگ
port arms	فرمان پیش فنگ پیش فنگ کردن
port arms	پیش فنگ
coat of arms	نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
arms race	مسابقه تسلیحاتی
coats of arms	نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
spiral arms	بازوهای مارپیچی
passage of arms	زد و خورد
sling arms	حالت بند فنگ
present arms	سلام درحال پیش فنگ
sergeant at arms	مامور اجرا و انتظامات
sergeant at arms	فراش
shoulder arms	دوش فنگ
sergeant at arms	مامور اجرا
right shoulder arms	فرمان ازراست نظام
right shoulder arms	فرمان دوش فنگ
side arms	اسلحه کمری
profession of arms	تخصص نظامی گری
side arms	جنگ افزارکمری
present arms	پیش فنگ فرمان پیش فنگ
present arms	پیش فنگ کردن
profession of arms	شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
passage of arms	جنگ
passage of arms	رزم
oder arms	پافنگ
master at arms	درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
combined arms	رستههای مرکب
man at arms	سرباز
king of arms	متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
combat arms	رسته رزمی
combat arms	یکان رزمی یکان درگیر در رزم
combined arms	یکان مرکب
combined arms	مرکب
inspection arms	سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
carry arms	دوش فنگ
bear arms	سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
bear arms	تحت سلاح رفتن
passage of arms	نبرد
passage at arms	نبرد مواقعه
passage at arms	پیکار
passage at arms	زدو خورد
orders arms	پافنگ
order arms	فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
order arms	پافنگ
order arms	فرمان پافنگ
arms control	کنترل جنگ افزار
arms control	کنترل سلاح
fire arms	اسلحه ی گرم
to call to arms	اعلام دست به اسلحه کردن
with the arms crossed	دست بسینه
achievement of arms	مجموعه ای از نشان های زرهی
with arms folded a	دست بسینه
small arms	سلاحهای سبک
to trainb arms	تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
comrade in arms	همخدمت
to present arms	نشانه روی کردن
to present arms	پیش فنگ کردن
with folded arms	دست بسینه
with open arms	بااغوش باز بابازوهای گشاده
comrade in arms	سرباز
with folded arms	دست به سینه
to keep at arms length <idiom>	رو ندادن
with open arms <idiom>	با گرمی استفاده کردن
small arms	جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small arms	سلاحهای کالیبر کوچک
To lay down ones arms .	اسلحه رابزمین گذاشتن
comrades in arms	همخدمت
comrades in arms	سرباز
to pile arms	چاتمه زدن
to lay down ones arms	سلاح خودرا بزمین گذاشتن
suspension of arms	اتش بس
suspension of arms	اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
to fly to arms	سلاح برداشتن
suspension of arms	اتش بس موقت
supporting arms	نیروی پشتیبانی کننده یکانهای پشتیبانی کننده
supply arms	یکانهای تدارکاتی یا ادارات وقسمتهای امادی
stack arms	تفنگها راچاتمه کنید
stack arms	چاتمه کردن تفنگها
stack arms	فرمان چاتمه فنگ
to bear arms	سربازی کردن
to bear arms	خدمت نظام کردن
to fly to arms	اماده جنگ شدن
to keep at arms length	دوری کردن از
to fling out ones arms	بازوهاراناگهان گشادن
to lay down arms	ترک جنگ کردن
to keep at arms length	اشنائی نکردن با
to carry arms	سلاح برداشتن
to carry arms	سربازشدن
to fold in ones arms	دراغوش گرفتن
combat support arms	رسته پشتیبانی رزمی
combat support arms	یکان پشتیبانی رزمی
combined arms army	ارتش مرکب
combined arms army	ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
The jacket is too tight in the arms.	این ژاکت بازوهایش تنگ است.
combined arms team	تیم مرکب
combined arms team	تیم رستههای مرکب
arms material position	شغل همه رستهای
arms control measures	مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار
roller board and arms	بازوهاوبردغلتک
to pinion the arms of a person	کت کسیرا بستن
To fling ones arms round some bodys neck .	دست را دورگردن کسی انداختن
cross tell	پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cross over	همگذری
cross tell	خبر دادن
cross	تقاطع
cross out	قلم زدن
cross over	درو از عقب
to be cross about something	دلخور بودن از چیزی
cross	علامت ضربدر در نقشه کشی
cross (something) out <idiom>	حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
on the cross	بطوراریب
to take the cross	صلیب بدوش گرفتن
st.g's cross	چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
to cross self	با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
cross	عبور کردن
cross	روبروشدن قطع کردن
cross	مصادف شدن با
cross	عبوردادن
cross	گذشتن
cross	خط بطلان کشیدن بر
cross	قلم کشیدن بروی
cross	نادرستی
cross	تقلب
cross	دورگه کردن
cross	قطع کردن متقاطع کردن
cross	تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross	خلاف میل کسی رفتار کردن
cross	حرکت سمتی
cross	سانتر کردن
cross	ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross	متقاطع
cross	عرضی
cross	پیوندی
cross	اختلاف مرافعه
cross	صلیب
cross	خاج
cross	چلیپا
cross	علامت ضربدر یاباضافه
cross	حدوسط ممزوج
cross	دورگه
cross	پیوندزدن کج خلقی کردن
cross-questioning	بدقت جویاشدن از
cross-questioned	استنطاق کردن
cross-questioned	بدقت جویاشدن از
cross-question	استنطاق کردن
cross-question	بدقت جویاشدن از
double-cross	دورویی کردن خیانت کردن
double-cross	نارو زدن
double cross	دورویی کردن خیانت کردن
double cross	نارو زدن
cross-sections	سطح متقاطع
cross-questioning	استنطاق کردن
cross-section	سطح متقاطع
swinging cross	کوته مداری وزشی
to cross the styx	مردن
southern cross	چلیپا
southern cross	صلیب جنوبی
southern cross	crux
soiuthern cross	چهارستاره درخشان نیمکره جنوبی
soiuthern cross	صلیب جنوب
cross-country	دو صحرانوردی
sign of the cross	علامت صلیب
cross-questions	استنطاق کردن
cross-questions	بدقت جویاشدن از
criss-cross	سوتفاهم
cross trail	جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross wires	سیمهای متقاطع
cross wise	چلیپایی ضربدری
cross word	جدول معمائی
cross word	جدول لغز
cyclo cross	مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
cross action	علیه وی اقامه کند
geneva cross	صلیب سرخ
greek cross	صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
cross wind	باد جانبی
cross weight	وزن ناخالص
cross traverse	تراورس عرضی
cross tree	رابط عرضی دکلها
cross validation	وارسی اعتبار
cross vault	طاق چهاربخش
cross voting	رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
cross wall	دیوار همبر
cross wall	دیوار پلهای عرضی
cross aisal	راهروی صلیبی
cross action	در CL حالتی است که یک طرف عین دعوایی را که طرف متقابل درموضوع واحد علیه او مطرح کرده
cross action	دعوی متقابل
invention of the cross	جشن یافتن صلیب

to cross the arms

دست بسینه گذاشتن