Dictiornary-Farsi | to discharge of an obligation | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (2 milliseconds)

English	Persian
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن


Search result with all words

discharge of an obligation	سقوط تعهد
Other Matches

of obligation	واجب
of obligation	فرض
obligation	سند وام
obligation	وفیفه
i am under obligation to him	زیر بارمنت او هستم
i am under obligation to him	من ممنون او هستم
under an obligation	مشغول الذمه
obligation	مجبور کردن
obligation	اجبار
obligation	اوراق قرضه
obligation	الزام
obligation	تعهد
obligation	محظور
of obligation	اجباری
of obligation	الزام اور
obligation	تعهدات
obligation	التزام
obligation	عهد
obligation	ذمه
cleared from obligation	بری الذمه
release from the obligation	ابراء ذمه متعهد
clearance from obligation	برائت ذمه
clear from obligation	بری الذمه
interstate obligation	الزامات بین الدول
breach of an obligation	تخلف از تعهد
release from the obligation	ابراء دین
transfer of obligation	حواله مدنی
substitution of an obligation	تبدیل تعهد
substitution of a different obligation	تبدیل تعهد
service obligation	تضمین خدمت
secondary obligation	تعهدات ثانویه
unliquidated obligation	هزینههای پرداخت نشده
primery obligation	تعهدات اولیه
offset of one obligation against another	تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
mature obligation	تعهد حال
fulfilment of the obligation	وفای به عهد
To confer an obligation upon somebody .	بر سر کسی منت گذاشتن
extinction of an obligation	انقضاء تعهد
termination of an obligation	انقضاء تعهد
fulfilment of an obligation	اجرای تعهد
unilateral obligation	ایقاع
fulfilment of an obligation	ایفاء تعهد
fulfilment of an obligation	وفاء بعهد
unliquidated obligation	تعهدات پرداخت نشده
To lay oneself under an obligation.	ریش گروگذاشتن
discharging from an obligation or a debt	ابراء ذمه
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	دشارژ
discharge	خالی کردن باتری
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	رفع اتهام
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	تادیه کردن
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	برون ریزی
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	بده
discharge	انفصال ترشح
discharge	تادیه
discharge	ازاد کردن
discharge	تبرئه
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	پرداخت
discharge	خارج کردن
discharge	ابراء
discharge	تخلیه بار
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	ترشح کردن
discharge	درکردن
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	خالی کردن
discharge	تخلیه
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	اداء کردن
discharge	مرخص کردن
discharge	دبی
glow discharge	تخلیه تابناک
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
honorable discharge	ترخیص محترمانه
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
impulse discharge	تخلیه ضربهای
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
main discharge	تخلیه اصلی
internal discharge	تخلیه داخلی
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
general discharge	خاتمه خدمت
mutual discharge	مبارات
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
glow discharge	تخلیه تابنده
neural discharge	تخلیه عصبی
order of discharge	حکم تصفیه
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
utilizable discharge	بده مفید
discharge bay	صفحهشارژنشده
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge system	سیستمتخلیه
discharge tube	مجرایتخلیه
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
order of discharge	حکم برائت ذمه
oscillating discharge	تخلیه مواج
undulatory discharge	تخلیه مواج
point discharge	تخلیه نقطهای
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
residual discharge	تخلیه مانده
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
surging discharge	تخلیه نوشی
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
average discharge	بده متوسط
discharge head	سر لوله
discharge hydrograph	منحنی بده
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
coefficient of discharge	ضریب جریان
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
absolute discharge	آزادی مطلق
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids	بده جامد
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
discharge pressure	فشار تخلیه
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge resistance	مقاومت تخلیه
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge head	ارتفاع تخلیه
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge end	محل تخلیه
conditional discharge	ازادی مشروط
corollary discharge	تخلیه تبعی
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
sediment discharge	بده جامد
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge chute	سرسره تخلیه
discharge cock	شیر تخلیه
discharge conveyor	نوار تخلیه
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge end	سمت تخلیه
discharge valve	سوپاپ دود
anuual discharge	بده سالانه
electrical discharge	تخلیه برقی
electron discharge	تخلیه الکترونها
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
discharge nozzle	فواره تخلیه
brush discharge	تخلیه جارویی
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
flaming discharge	تخلیه مشتعل
flood discharge	بده طغیان
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
average discharge	بده میانگین
electric discharge	تخلیه الکتریکی
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
average available discharge	بده میانگینی دسترس
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
average available discharge	بده متوسط مفید
discharge velocity	سرعت تخلیه
discharge valve	سوپاپ تخلیه
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
bad conduct discharge	اخراج از خدمت
discharge rate [of a pump]	مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن
charge and discharge statements	حساب انحصار وراثت
capacitor discharge ignition	سیستم احتراق با انرژی زیاد
compressor discharge pressure	فشار در قسمت خروجی کمپرسور
xenon discharge lamp	لامپ تخلیهای گزنون
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
variable discharge turbine	توربین گازی که جرم جریان ان توسط شیرها یا دریچه هایی کنترل میشود و قدرت توربین را با ارتفاع ومتغیرهای دیگر سازگارمیکند
lightning discharge current	جریان تخلیه
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
electric discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
luminous discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
glow discharge tube	لامپ مشتعل
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
gas discharge relay	رله تخلیه گازی
gas discharge lamp	لامپ تخلیه گازی
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان