Dictiornary-Farsi | to gain time | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (10 milliseconds)

English	Persian
to gain time	دست بدست کردن
to gain time	به بهانه گذراندن


Search result with all words

gain time	دفع الوقت کردن
gain time	اغتنام وقت
gain time	اغتنام وقت کردن
Other Matches

gain	بدست آوردن
gain	افزایش یا بزرگتر شدن . مقدار تغییرات سیگنال که در مدار حرکت میکند به صورت نرخ خروجی به ورودی
gain	دستیابی داشتن به یک فایل
to gain a over	پیشدستی کردن بر
gain	بهره برداری
gain	تقویت
to gain a over	برتری یاتفوق جستن بر
to gain a over	پیش افتادن از
to gain over	ربودن
gain on	نزدیک شدن به
to gain over	سوی خودکشیدن
to gain over	باخودهم رای کردن
to gain on	کم کم پیش رفتن سوی خردخردفراگرفتن
to gain on	نزدیک شدن به
gain	صرفه استفاده
gain over	سوی خود کشیدن
gain over	ربودن
gain over	با خود همراهی کردن
gain	حصول تحصیل منفعت کردن
It is a gain .	اینهم خودش غنیمت است
gain	بهبودی یافتن رسیدن
gain	نائل شدن پیشرفتن
gain	کسب کردن باز یافتن
gain	پیدا کردن
gain	فایده بردن
gain	سود بردن
gain	بدست اوردن
gain	افزایش
gain	حصول
gain	بهره تقویت
gain	نفع
gain	منفعت
gain	سود
gain	به دست آوردن
gain	زیاد شدن
gain	جلوبردن توپ
gain	افزوده
gain	سود بردن بهره
gain	بهره
gain or loss	سود یا زیان
No gain without pain. <proverb>	بدون رنج چیزى بدست نمى آورى .
to gain a victory	پیروزشدن
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
to gain a victory	فیروزشدن ففرکردن
to gain a victory	فاتح شدن
to gain a victory over	پیروزشدن بر
to gain a victory over	ففریافتن بر غلبه کردن بر
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
paranosic gain	بهره اصلی بیماری
gain control	کنترلصدا
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
To gain an advantage.	کسب امتیاز کردن
You are going to gain weight. if you let yourself go.	اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
secondary gain	بهره ثانوی بیماری
epinosic gain	بهره ثانوی بیماری
directive gain	تقویت انتن
primary gain	بهره اصلی بیماری
to gain a ccess	باریافتن
gain ground	خاک دشمن راتصرف کردن تجاوز و تعدی کردن
gain ground	ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
gain ground	پیشروی کردن
gain a victory	پیروز شدن
antenna gain	بهره انتن
maximum gain	تقویت حداکثر
to gain a ccess	تقرب جستن
energy gain	بازده انرژی
to gain hearts	جلب قلوب کردن
to gain ground upon	نزدیک
voltage gain	بهره ولتاژ
to gain ground upon	شدن به
gain the ear <idiom>	رگ خواب کسی را به دست آوردن
to gain in nealth	بهبودی یافتن
to gain in nealth	شفایافتن
lateral gain	پوشش جانبی زمین درعکاسی هوایی
gain score	نمره افزوده
to gain the day	پیروزشدن
loss and gain	ضرر و منفعت
light gain	تقویت نور
transducer gain	بهره دگرسازی
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
no pain no gain <proverb>	نابرده رنج گنج میسر نمی شود
gain opportunity	اغتنام وقت کردن
to gain any ones ear	کسیرا اماده شنیدن حرفی
capital gain	منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
loss and gain	زیان و سود
to gain ground	پیشرفت کردن
laser gain	بهره لیزر
to gain any ones ear	نمودن
automatic gain control	کنترل بازده بطور خودکار
automatic gain control	نافم خودکار فزونسازی
capital gain tax	مالیات بر سود سرمایه
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
to gain the upper hand	پیش بردن
to gain the upper hand	غالب شدن
to gain the upper hand	غلبه یافتن
to gain the upper hand	تفوق جستن
closed loop gain	بهره تقویت درطبقه بسته
open loop gain	بهره تقویت در حلقه باز
gated automatic gain control	تنظیم بهره با کلید خودکار
keyed automatic gain control	تنظیم بهره با کلید خودکار
low level current gain	تقویت جریان در سطح پایین
low frequency current gain	تقویت جریان فرکانس پایین
high frequency current gain	تقویت جریان فرکانس بالا
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.	کارها را قبضه کردن
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
about time <idiom>	زودتراز اینها
out of time	بیجا
down time	زمان توقف
down time	زمان تلف
all the time <idiom>	به طور مکرر
out of time	بیگاه
down time	زمان بیکاری
down time	مدت از کار افتادگی
down time	وقفه
Once upon a time .	یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .	یک یک ( یکی یکی )
down time	زمان تلفن شده
time will tell	در آینده معلوم می شود
take your time	عجله نکن
do time <idiom>	مدتی درزندان بودن
what time is it?	چه ساعتی است
in no time <idiom>	سریعا ،بزودی
There is yet time.	هنوز وقت هست.
in time <idiom>	قبل از ساعت مقرر
in the time to come	اینده
at another time	در زمان دیگری
while away the time <idiom>	زمان خوشی را گذراندن
time out <idiom>	پایان وقت
time after time <idiom>	مکررا
for the time being <idiom>	برای مدتی
from time to time <idiom>	گاهگاهی
have a time <idiom>	به مشکل بر خوردن
have a time <idiom>	زمان خوبی داشتن
keep time <idiom>	زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom>	نگهداری میزان و وزن
on time <idiom>	سرساعت
take off (time) <idiom>	سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom>	انجام کاری بدون عجله
some other time	دفعه دیگر [وقت دیگر]
just in time	روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
i time	time Instruction
many a time	بارها
what is the time?	وقت چیست
all-time	همیشگی
all-time	بیسابقه
all-time	بالا یا پایینترین حد
what is the time?	چه ساعتی است
one-time	پیشین
one-time	قبلی
one-time	سابق
from time to time	هرچندوقت یکبار
many a time	چندین بار
up time	زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
just in time	درست بموقع
to know the time of d	اگاه بودن
it is time i was going	وقت رفتن من رسیده است
to know the time of d	هوشیاربودن
to keep time	موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time	دو حرکت ساده
in time	بجا
in time	بموقع
in the time to come	در
in the mean time	ضمنا
in no time	خیلی زود
from time to time	گاه گاهی
from this time forth	ازاین ببعد
off time	وقت ازاد
off time	مرخصی
old time	قدیمی
At the same time .	درعین حال
on time	مدت دار
once upon a time	روزی
once upon a time	روزگاری
once upon a time	یکی بودیکی نبود
one at a time	یکی یکی
Our time is up .	وقت تمام است
What time is it?What time do you have?	ساعت چند است
even time	دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
from this time forth	زین سپس
from this time forth	ازاین پس
for the time being	عجالت
to d. a way one's time	وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
mean time	زمان متوسط
four-four time	چهارهچهارم
three-four time	نت
two-two time	نتدودوم
mean time	ساعت متوسط
f. time	روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter.	ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
down time	مرگ
time out	مهلت
some time	یک وقتی
some time	مدتی
some time or other	یک وقتی
some time or other	یک روزی
time	TIفرمان E
time	اندازه گیری زمان یک عملیات
time	زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time	زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد