English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
Other Matches
ransom فدیه
ransom وجهی که جهت جلوگیری از ضبط اموال پرداخت میشود
ransom وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransom فدیه دادن
ransom ازادی کسی یاچیزی راخریدن
ransom غرامت جنگی جزیه
ransom خونبها
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
worth a kings ransom بسیار گران بها
hold on صبرکردن
hold on نگهداشتن
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own پایداری
hold out بسط یافتن
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over باقی ماندن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold-up <idiom>
hold on ادامه دادن
to hold [to have] نگه [داشتن]
hold by پسندیدن
to hold داشتن
hold down مطیع نگاه داشتن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold forth ارائه دادن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold over تمدید
hold in جلوگیری کردن
hold in خودداری کردن
hold by به چیزی چسبیدن
hold with پسندیدن
hold with خوش داشتن در
to hold an a باردادن
to hold an a دیوان منعقد کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
in the hold در انبار کشتی
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> برافراشتن
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
hold still <idiom> بی حرکت
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold نگهداشتن
hold تسلط
hold منعقد کردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold ایست نگهداری
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold up مانع شدن
hold up قفه
hold up توقیف
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold نگاه داشتن
hold دردست داشتن
hold گرفتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold چسبیدن نگاهداری
hold انبار کشتی
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold تصرف کردن
hold گیر
hold دژ
hold ایست
hold پایه مقر
hold جلوگیری کردن
hold انبار کالا
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold-up با اسلحه سرقت کردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
get hold of yourself گیرتون آوردم
get hold of گیر اوردن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to hold مالک بودن
to hold دارا بودن
hold-up توقیف
hold-up قفه
hold-up مانع شدن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
to take fast hold of گرفتن
container hold گنجایشانبارکشتی
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
hold good <idiom> ادامه دادن
to take fast hold of سفت
to take or hold captive اسیرکردن
to take or hold captive دستگیرکردن دربندنهادن
data hold ذخیرهاطلاعات
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
cargo hold نگهداریمحمولهبار
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
weapons hold فرمان اتش قطع در پدافند هوایی
weapons hold جنگ افزار اتش قطع
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
to hold water معتبر بودن
to hold water قابل قبول بودن
to hold water صحت دار بودن
to hold water ضد آب بودن
hold water <idiom>
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
hold breath نفس خود را حبس کردن
to catch hold of محکم گرفتن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground ایستادگی کردن
hold in restraint توقیف کردن
hold in respect احترام گذاشتن به
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hold good معتبر بودن
hold fire اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold fire اتش قطع
hold one's ground پایداری
hold water با عقل جور امدن
hold water از امتحان درست درامدن
taking hold سرشاخ
submission hold شی مه
submission hold کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold خفه کردن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold رها کردن
hold your gab سخن مگو
hold your gab دم مزن
hold your gab گپ نزن
hold water قایق ایست
hold control نافم همزمانی
hold captain متصدی انبار کشتی
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
choke hold فن شیمه
choke hold خفه کردن
catch hold of محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator میانگیردار باتری
battery hold down میانگیردار باتری
hold-ups توقیف
hold-ups قفه
hold-ups مانع شدن
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
four quarter hold ضربه فنی
four quarter hold ایپون
hold back اشغال کننده
hold back توقف مانع شدن
hold back وقفه
hold back بند
hold back گیر
hold back مانع
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold aloof کناره گیری کردن
heading hold روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
heading hold روش کنترل سمت مسیرهواپیما
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
to hold responsible مسئول قراردادن
to hold in fee تصرف مطلق داشتن در
to lay hold on استفاده ازضعف کسی کردن
to hold in respect احترام گزاردن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com