English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
Other Matches
license پروانه جواز
license تصدیق
license جواز شغل
license اجازه رفتن دادن
license پروانه دادن مرخص کردن
license گواهی نامه
license اجازه نامه
license پروانه
license جواز
license اجازه
license مجوز
license plate پلاک
software license امتیاز نرم افزار
license plates نمرهی اتومبیل
site license مجوز درون سازمانی
software license مجوز نرم افزار
to license a book اجازه چاپ کتابی را دادن
license plates پلاک
license plate نمرهی اتومبیل
license contract قرارداد اجازه استفاده
open general license اجازه ورود کالاهایی که دارای محدودیتی نمیباشند
transfer license plate [American E] پلاک انتقال
to pass your driver's license test at the first attempt آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
play out تا اخر ایستادگی کردن
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play out تا اخرایفا کردن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play on سوء استفاده کردن از
play off از سر خود واکردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play off مسابقه را باتمام رساندن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play down بازی در وقت اضافه
play by play پخش رادیویی مسابقه
play by play پخش رادیویی
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play away باختن
play for one حفظ توپ
play away به بازی گذراندن
play at وانمود کردن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play out تا اخر بازی کردن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
we used to play there .......
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
to play first f. ویولون اول
to play upon گول زدن
to play upon سو استفاده کردن از
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at داخل شدن در
play up <idiom> پافشاری کردن
play up اطمینان دادن به
play up تاکید کردن
play up to پشتیبانی کردن از
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play first f. پیش قدم بودن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play کار یا نمایش ثانوی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
to play at شرکت کردن در
to play the d. شیطنت کردن
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play شرکت درمسابقه انفرادی
play خلاصی بازی
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play نمایش نمایشنامه
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
to play itself out اتفاق افتادن
play خلاصی داشتن
all play all مسابقه دورهای
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play رل بازی کردن
play ضربه به توپ
come into play روی کار امدن
play بازی
out of play توپ مرده
play حرکت ازاد
play الت موسیقی نواختن
in play به شوخی
in play بطور غیر جدی
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play تفریح بازی کردن
to play itself out رخ دادن
let us play بازی کنیم
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play تفریح کردن ساز زدن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play زدن
play-acted نقش داشتن
play-acted بازی کردن
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
play-act ادا در آوردن
play-act تو بازی رفتن
play-act وانمود کردن
child's play هر کار بسیار آسان
play-act نقش داشتن
child's play بازی کودکان
play-act بازی کردن
child's play بچه بازی
what instrument can you play? کدام ساز را ...
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the fool لودگی کردن
to play the man مرد بودن
to play the man مردانگی کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool ابلهی کردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play the woman جرامدن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
Plug and Play یچ نیست
to play the woman گریه کردن ترسیدن
to play the fool مسخرگی کردن
on/play button کلیدشروعبهکار
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards . ورق بازی کردن
play music موزیک ساختن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
play music آهنگ ساختن
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
play music موسیقی ساختن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play on words <idiom> بازی با کلمات
play with fire <idiom> بازی باجان خود
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
to play with fire آتش روشن کردن
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting وانمود کردن
play-acting نقش داشتن
play-acting بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
play-acted ادا در آوردن
play-acted تو بازی رفتن
play-acts وانمود کردن
play-acts تو بازی رفتن
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
foul play <adj.> ناجوانمردی
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
foul play ناجوانمردی
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play-acts ادا در آوردن
play-acted وانمود کردن
to play the deuce with خراب کردن
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
play bill اگهی نمایش
play back خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
fair play شرایط برابر
play a trick on حیله زدن به
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
passive play اتلاف وقت
passive play بازی غیرفعال
out of bound play به جریان انداختن بازی
net play بازی نزدیک تور
miracle play نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف وکرامت
match play مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
long play صفحه طولانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com