Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to make a hand of anything
درکاری کامیاب شدن
Other Matches
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
first hand
دست اول
first hand
نخستین بازی کن
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for ones own hand
بابت خود شخص
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
right hand
دست راست
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
out of hand
فورا
near at hand
دم دست
off hand
بی تهیه
on hand
موجود
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
از سوی دیگر
on the other hand
ازطرف دیگر
one hand
گرفتن توپ با یک دست
out of hand
غیر قابل جلوگیری
near at hand
در دسترس
second-hand
<adj.>
کارکرده
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
first-hand
اصلی
first-hand
مستقیم
second hand
عاریه
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
کار کردن
second hand
نیم دار
to hand
دردسترس
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
at first hand
مستقیما
at first hand
در وهله نخست
at hand
نزدیک
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
take a hand at
شرکت کردن در
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
better hand
تقدم
better hand
پیشی
at the hand of
بوسیله
at the hand of
بدست
at second hand
بطور غیرمستقیم
at second hand
از قول دیگری
at hand
دم دست
off hand
بی مطالعه
hand saw
اره قد کن
hand out
خطای سرویس
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
off hand
سر ضرب
off hand
فی البداهه
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand off
رد کردن توپ به یار
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
off hand
بدون آمادگی
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand over
تسلیم کردن
hand saw
اره دستی
in hand
در دست اقدام
in hand
در جریان
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
hand over
تفویض کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand in
سمت زمین سرویس
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
hand in hand
دست دردست یکدیگر
hand in hand
دست بدست
second hand
<idiom>
دست دوم
on the other hand
<idiom>
درمقابل
on hand
<idiom>
حاضر
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
دردسترس
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
hand over
<idiom>
hand-out
<idiom>
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
near at hand
نزدیک
to hand out
از پنجره اویزان کردن
hand
خط
hand
طرف
hand
پهلو
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand
پیمان
hand
دادن
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
نفر
off-hand
پاس کوتاه روی سر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
hand
دخالت کمک
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
hand
دست
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
hand
عقربه
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
hand
دسته دستخط
hand
شرکت
hand
کمک
hand
یاری دادن
second-hand
ثانیه شمار
to take in hand
بعهده گرفتن
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
under hand
درنهان به پنهانی
under the hand of hand
به امضای .....
hand
عقربه
[ساعت ...]
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
to take in hand
دردست گرفتن
right-hand
واقع در دست راست
hand
دست به دست کردن
hand
خطای دست
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
امضا
hand
دستخط
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
under the hand of
به امضای
old hand
ادم با سابقه و مجرب
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
نزدیک
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
نزدیک
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
hand-to-hand
دردسترس
hand-me-down
ارزان
hat in hand
چاپلوسانه ازروی پستی
under my hand and seal
به امضا و مهر من
in his own hand writing
بخط خودش
his hand want's two fingers
دستش دو انگشت ندارد
hand traverse
تراورس با دست
hand torch
مشعل دستی
heart and hand
باشوق وذوق
hand vise
گیره دستی
hot hand
پرتاب موفق
he has an open hand
او دست بازاست
under hand stoping
رگه شیب دار
hand wheel
چرخ دستی
hat in hand
کلاه دردست
heart and hand
باحرارت
upper hand
<idiom>
سود بردن
raise a hand
<idiom>
به دردسر انداختن
to oil one's hand
به کسی رشوه دادن
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
the hand of the time
دست روزگار
to clench one's hand
مشت خود را گره کردن
hand knot
گره دستی
hand-made
دستباف
line hand
دستی که نخ را می کشد
left hand
کج
left hand
واقع در دست چپ دست چپی
left hand
دست چپ
lay hand upon
وضع ید
to put ones hand to anything
بکاری مبادرت کردن
invisible hand
فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
hand calculator
ماشین حساب جیبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com