English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
to make both ends meet در حدود درامد خود خرج کردن
Search result with all words
To break even . To make both ends meet. خرج ودخل
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
make ends meet دخل و خرج را در توازن نگه داشتن
Other Matches
to come to meet به طرف کسی رفتن
to meet لطف کردن
to meet [به نیازی] جواب دادن
to meet [تقاضایی را] برآوردن
meet تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to meet the a of به تصویب رسیدن
to meet any one's a مورد تحسین کسی واقع شدن
I wish I could meet ( see ) her . کاش می توانستم اورا ببینم
to go to meet any one به پیشواز کسی رفتن
meet up with <idiom> تصادفی ملاقاتکردن
to go to meet any one کسیرااستقبال کردن
meet : برخورد کردن یافتن
meet مقتضی تقاطع
meet شایسته
meet مناسب دلچسب
meet درخور
meet نشست نشست گاه
meet : جلسه
meet پیوستن
meet مواجه شدن تقاطع کردن
meet معرفی شدن به ملاقات کردن
meet اشتراک
meet مطابق شرایط بودن
meet تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meet مسابقه
meet برخورد کردن
meet دیدار
meet مطابقت کردن
meet پرداختن
meet سازش کردن
when two sundays meet وقت گل نی
track meet مسابقاتورزشی
triangular meet مسابقه دو و میدانی بین سه تیم
it did not meet our views منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
I would like tovisit ( see, meet ) you more often . می خواهم باز هم بیشتر پیش شما بیایم
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
dual meet مسابقههای تیمی
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
quadrangular meet مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
meet some one's objections به ایرادات کسی جواب دادن
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن
to meet with a repulse پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
to meet with a repulse رد شدن
to meet the eye چشم نظر را جلب کردن نمودار بودن
to meet the ear شنیده شدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
to meet a demand تقاضایی را براوردن
meet for a man در خور مرد
meet half way مدارا کردن
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
meet joomeok زیر مشت
meet of approval of به تصویب ..... رسیدن
meet for a man شایسته است که
meet pallmok زیر ساعد
The meet is salty. این گوشت شور است.
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
The meet is underdone. این گوشت آبدار است.
The meet is too tough. این گوشت خیلی سفت است.
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
ends خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends نمایش گر پس از آخرین رکورد فایل
ends در انتها یا پس از چندین مشکل
ends کد نشان دهنده انتهای فایل داده ذخیره شده
ends روی صفحه کلید IBM PC کلیدی که نشانه گر را به انتهای خط فعلی میبرد
ends کد ارسالی که نشانه دهنده داده آدرس ارسال شده است
ends کد نشان دهنده آخرین پایت بلاک داده ارسالی از طریق خط ارتباطی
ends با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ends حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند
ends کد نشان دهنده انتهای خط
ends کد نشان دهنده انتهای رسانه فیزیکی قابل استفاده
ends کد نشان دهنده انتهای رکورد
ends خاتمه
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends نقط ه آخر یا بخش آخر
ends عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
ends نشانهای در ماشین تایپ برای نمایش اینکه کاغذ به انتها رسیده است
ends ترتیب حروف برای بیان اینکه داده یک ترمینال یا وسیله جانبی ارسال شده است
ends کد ارسالی پس از آخرین حرف متن
ends پایان یک دور
ends انداختن گوی جک وسایر گویها از نقطه شروع به انطرف چمن
ends زمین حریف
ends توابعی که پیش از اتمام اجرای برنامه انجام می شوند تا توابع خاص سیستم را اعمال کنند
ends پایان
ends انتها
ends اخر
ends خاتمه فرجام
ends سر
ends نوک
ends طرف بپایان رساندن
ends تمام کردن خاتمه دادن
ends خاتمه یافتن
ends غایت
ends میلههای تحت دفاع بازیگرمعین
ends کد جداکننده آخرین حرف پیام از اولین حرف پیام دیگر
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
dead ends انتهای بسته لوله اب یا مجرا بن بست
dead ends سر هرز
loose ends <idiom> بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
economic ends هدفهای اقتصادی
fag ends ته طناب
fag ends ته مانده
fag ends طناب ریش
ends and means هدف و وسیله
dead ends بن بست
beam-ends انتهای قسمت عقبی کشتی
fag ends تهتیکه
fag ends سرتیکهی پارچه
to be on her beam ends درخطربودن
to be on her beam ends نزدیک بوارونه شدن
to be on her beam ends یک برشدن
ends space فاصله بین تارها [تراکم تارها]
ends yarn نخ های تار
odd and ends متفاوت
odd and ends گوناگون
odds and ends <idiom> اشیاء جوروباجور
candle ends ته شمع
book ends کتابنگهدار
beam ends انتهای قسمت عقبی کشتی
fag ends وازده
odds and ends خرت و پرت
odds and ends تکه وپاره
odds and ends چیز باقیمانده
loose ends انتهای تاریانخ
loose ends سر ازاد نخ چیز استفاده نشده
candle ends باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
loose ends بیکارافتاده
loose ends عاطل
loose ends انتهای شل هرچیزی
loose ends باقیمانده
loose ends ته مانده
moment at fixed ends لنگر سر گیردار تیر
means ends analysis نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
burn the candle at both ends <idiom> یکسره کارمیکند
It doesnt meet the present day requirments(needs). جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
to make an a پول پیش دادن
make something up <idiom> اختراع کردن
make for کمک کردن پیش بردن
to make an a پیش مزد دادن
make for مورد حمله قراردادن
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
make up to خسارت کسی را جبران کردن
to make an a of احمق یانادان کردن
make the most of <idiom> بیشترین سود را بردن
make-up آرایش [سازمانی یا سیستمی]
make way پیش رفتن
to make he پیش رفتن
make over <idiom> بی تفاوت جلوه دادن
make up تکمیل کردن
make up گریم کردن
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
make out <idiom> تشخیص دادن
make out <idiom> انجام دادن
make one's own way <idiom> باورداشتن خود
to make an a مساعده دادن
make up جعل کردن
make up جبران کردن
make up ترکیب کردن
make up گریم
make up ترکیب
make up توالت
make up ساخت
make up ساختمان یاحالت داستان ساختگی
make up در
make up بزک
make up ارایش
make up درست کردن
make do with something <idiom> جانشین چیزی به جای چیزدیگر
to make a for دردسترس گذاشتن
make out <idiom> فهمیدن
to make a f. چیزدارشدن
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
to make a d. دفاع کردن
I cant make it out. من که از این مطا لب چیز ؟ نمی فهمم
to make of something در باره چیزی نظر [عقیده] داشتن
to make a فاهرساختن
to make a نمودار کردن
to make up to any one پیش کسی خود شیرینی کردن
make for <idiom> به پیش رفتن
make at حمله کردن
to make something چیزی را درست کردن
make believe <idiom> وانمود کردن
make away with <idiom> بردن
make of something <idiom> تفسیر کردن
make a go of <idiom> موفقشدن
to make away بر باد دادن
to make away کار
to make away ساختن
to make away خلاص شدن از
to make believe وانمود کردن
on the make <idiom> سود بردن ازپول یا سکس و...
to make شاش کردن
make up for something <idiom> جبران خطا یا اشتباه
make up <idiom> دوباره دوست شدن بعداز مشاجره ودعوا
to make a r for something برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to make a r. for something چیز یرا خواهش کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com