Dictiornary-Farsi | to makes suit | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 153 (8 milliseconds)

English	Persian
to makes suit	در خواست کردن


Other Matches

He who makes no mistakes makes nothing . <proverb>	آن کس اشتباه نمى کند که کارى انجام نمى دهد .
makes	نظیر
makes	سرشت
makes	ساختمان ساخت
makes	گاییدن
makes	تاسیس کردن
makes	باعث شدن
makes	خلق کردن
makes	تصنیف کردن
makes	شبیه
makes	درست کردن ساختن اماده کردن
makes	حالت
makes	ترکیب
makes	رسیدن به ساخت
makes	پیمودن
makes	باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes	قرار دادن
makes	تهیه کردن طرح کردن
makes	درست کردن
makes	بوجود اوردن
That makes it even.	این به آن در
makes	طرح کردن
makes	واداریامجبور کردن
What makes you ask that ? Why do you ask ?	چطور مگه؟
What makes you ask that ? Why do you ask ?	چطور مگه ؟
makes	ساخت ترکیب
makes	ساختن
She fabricates them. she makes them up .	اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
This is more like it. Now this makes sense.	حالااین شد یک چیزی
Many a little makes a mickle .	قطره قطره جمع گرددوانگهی دریا شود
the person who makes	to another force to inorder therat a something do
see in the past makes saw	فعل see در گذشته sawمیشود
the person who makes	مکره
one of the makes lawful	محلل
it makes a t. difference	تفاوت خیلی زیادی نمیکند
he makes most noise	او از همه بیشتر صدا یا
he makes most noise	میکند
He makes faces.	او دهن کجی میکند.
haste makes waste	تعجیل موجب تعطیل است
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
haste makes waste	ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
practice makes perfect <proverb>	کار نیکو کردن از پر کردن است
he makes a living with hispen	بانویسندگی گذران میکند
practice makes perfect	کارکن تا استاد شوی
he makes occasional mistakes	گاه گاهی اشتباه میکند
It makes me sick just thinking about it!	وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
It makes my stomach turn [over] . <idiom>	دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
he makes rings round them	دست انهارا از پشت می بند د
What one loses on the swings one makes up on the r. <proverb>	آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد .
practice makes perfect	کار نیکو کردن از پر کردن است
It makes ones hair stand on end .	موبرتن آدم راست می شود
Training makes the memory absorb more.	آموزش [ورزش حافظه] باعث می شود که حافظه بیشترجذب کند.
Smoking makes you ill and it is also expensive.	سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
To break a habit makes one ill. <proverb>	ترک عادت موجب مرض است .
A still tongue makes a wise head. <proverb>	لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
He makes a hundred jugs of which not one has a han. <proverb>	صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
suit	مرافعه خواستگاری
suit	لباس دادن به
suit	جامه
suit	یکدست لباس پیروان
suit	خواستگاری کردن
suit yourself	هر چه دلتان میخواهد بکنید من چه میدانم چه بکنید
suit up	ذخیره در انتظار بازی
suit	وفق دادن جور کردن
suit	مناسب بودن
suit	تسلسل نوع
suit	خواست دادن تعقیب کردن
suit	توالی
suit	خدمتگزاران ملتزمین
non suit	ترک دعوی به وسیله خواهان
suit	منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
suit	تعقیب انطباق
suit	تقاضا
suit	درخواست
suit	جامه [کت و شلوار]
suit	خواستگاری دعوی
suit	دادخواست
in suit with	موافق
in suit with	موافق با
suit	دادخواست عرضحال
g suit	لباس مخصوص هوانوردی
Absence makes the heart grow fonder. <proverb>	جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
A happy heart makes a blooming visage. <proverb>	قلب شاد,چهره را بشاش مى سازد .
Sea [mountain] air makes you hungry.	هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد.
one-piece suit	لباسیکسره
snuggle suit	لباسگرم
suit carrier	پوششکتوشلوار
jump suit	روپوش
judo suit	لباسجودو
training suit	لباسورزشی
jump suit	لباس خانه و استراحت
lounge suit	لباسرسمیمردان
follow suit <idiom>	از دیگری تقلیدکردن
birthday suit <idiom>	کاملا لخت وبرهنه
trouser suit	کتشلوارزنانه
alimony suit	ادای نفقه [حقوق]
shell suit	نوعیکتوشلوارغیرمعمولی-شلوولباجنسدرخشندهوبراقوسبک
paternity suit	ادعایزنمبنیبرازدواجبامردیبرایطلبمالی
boiler suit	رجوع شود به coveralls
dry suit	لباس غواصی
i have a suit to the shah	عریضه برای شاه دارم
legal suit	دادخواست قانونی
legal suit	تعقیب قضایی
major suit	دست عالی وپر امتیاز
minor suit	خال خشتی
minor suit	یا خال گشنیزی
night suit	جامه خواب
party to a suit	طرف دعوی
pressure suit	لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد
i have a suit to the shah	به شاه عرض دارم
fearnought suit	لباس نسوز
fearnought suit	لباس اتش نشانی
wet suit	لباس غواصی
ancillary suit	دعوی طاری
anti g suit	لباس ضد فشار ثقل
anti g suit	لباس ضد اثر سرعت ثقل
antiblackout suit	لباس ضد فشار اب
bathing suit	شلوارشنا
does rice suit you?	برنج بشمامیسازد
dress suit	لباس رسمی شب
exposure suit	لباس محافظ
ski suit	لباس اسکی
slack suit	لباس راحتی
slack suit	لباس مخصوص گردش یا استراحت
survival suit	لباس نجات
tank suit	مایو
party to a suit	متداعی
to put in suit	بدادگاه اوردن
to put in suit	بمرافعه کشیدن
union suit	پیراهن و شلوار یکپارچه
warm up suit	گرمکن
water suit	لباس ضد فشار اب
water suit	لباس ضد نیروی ثقل
suit case	جا رختی
suit case	جامه دان
it does not suit my taste	بذائقه من خوش نمیاید
strong suit	دست قوی
suit at law	دادخواهی
suit at law	مرافعه
suit case	چمدان
suit at law	دعوی
he wears a new suit to day	نوپوشیده است
to suit the action to the word	کردار راباگفتاروفق دادن گفتن وکردن
bring a suit against a person	اقامه دعوی علیه کسی کردن
Suit the action to the word.	حرفی را فورا" عملی کردن
Suit the action to the word .	بگفته خود عمل کردن
suit the punishment to the crime	انطباق مجازات بر جرم
he wears a new suit to day	امروز جامه
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
The climate of Europe desnt suit me.	حال آمدن ( بهوش آمدن )
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .	خیاط لباسم راخراب کرد
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb>	سحرخیز باش تا کامروا باشی