Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to move one's operation offshore
شرکت خود را به خارج
[از کشور]
منتقل کردن
Other Matches
offshore
دور از ساحل
to offshore something
چیزی را
[برای سود بیشتر]
به خارج
[از کشور]
بردن
[اقتصاد]
offshore
دور از ساحل قسمت ساحلی دریا
offshore
در داخل دریا منطقه خارج از حدود ساحلی کشورها
offshore
از جانب ساحل
offshore well
چاهساحلی
offshore
دورکران
offshore winds
بادخشکی بادهای دور از ساحل
offshore winds
بادهای غیرساحلی
offshore company
شرکت صندوق پستی در خارج از کشور
[ برای سود در مالیات]
offshore drilling
حفاریساحلی
to move out
[از منزل]
بارکشی کردن
to move in
بخانه تازه اسباب کشی کردن
to move out
[از منزل]
رفتن
get a move on
<idiom>
عجله کردن
on the move
<idiom>
حرکت از مکانی به مکان دیگر
move in on
<idiom>
دستبرد زدن
Get a move on!
یکخورده عجله بکن!
[اصطلاح روزمره]
Get a move on!
خودت را تکان بده!
[اصطلاح روزمره]
to move
[across]
[از]
[منطقه ای]
رد شدن
get a move on
بشتاب
it is your move
نوبت شما است
move along
عقب بروید
move along
عقبتر بروید
move on
ازجای خود حرکت دادن ازجای خود حرکت کردن
move on
قدم بزنید
move on
یکجا نیاستید
move out
یااله
move out
راه بیافتید
move out
حرکت کنید
on the move
در جنبش
on the move
در حرکت
get a move on
زودباش
to move on
از جای خود تکان دادن
to move on
واداربه حرکت کردن
best move
بهترین حرکت شطرنج
move in
به خانه تازه اسباب کشی کردن
get a move on
بجنب
move
مانوور برای گرفتن نفر جلو
move
حرکت جنبش
move
دستوری که محل بلاک متن که توسط نشانه گر بلاک مشخص شده است را تغییر میدهد
move
تغییر دادن محل چیزی
move
وادار کردن تحریک کردن
move
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
move
اقدام
move
کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر
move
حرکت
move
جنبش تکان
move
اسباب کشی کردن تکان
move
پیشنهاد کردن تغییر مکان
move
حرکت فریبنده
move
تغییردادن انتقال دادن
move
تحریک کردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
move
اسباب کشی کردن
move
اسباب کشی
move
نقل مکان
move
حرکت کردن
move
پیش رفتن
move
بجنبش دراوردن
move
حرکت دادن
move
انتقال
move
تکان دادن
move
جنبیدن
move
تبدیل
move
تبدیل صورت
move
دگرگونی
move
متاثر ساختن
move
بازی کردن
illegal move
حرکت غیرقانونی شطرنج
book move
حرکت کتابی شطرنج
forcing move
حرکت اجباراور شطرنج
text move
حرکت متن
to make a move
پاشدن و رفتن مهره را تکان دادن
text move
حرکت اصلی
to make a move
برخاستن
sealed move
حرکت ثبتی در بازی شطرنج ناتمام
to move a bout
پیوسته جای خود را تغییردادن
to move laughterin
بخنده انداختن
forced move
حرکت اجباری شطرنج
move list
فهرست بازیگران غیرفعال
move house
اسباب کشی کردن
move forward
جلو کشیدن
move back
عقب کشیدن
move mode
باب حرکت
move of a planet
گردش یا حرکت سیاره
move to pity
برقت اوردن
creeping move
حرکت خزنده
not to move a muscle
هیچ تکان نخوردن
move off the ball
حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
mechanical move
حرکت مکانیکی یا فاهری شطرنج
quiet move
حرکت ارام شطرنج
candidate move
حرکت انتخابی شطرنج
to move to anger
خشمگین کردن
types of move
انواعحرکتها
false move
حرکتاشتباهوخطرناک
We move out on the 1st.
ما یکم از خانه بیرون می آییم.
We move out on the 1st.
ما یکم بارکشی می کنیم.
thematic move
حرکت تماتیک
move of pattern
[وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
move to tears
اشک از چشمان کسی جاری شدن
Get a move on . Expedite it .
اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
Get a move on . Get on with it . Get crackingt .
بجنب معطلش نکن
horizontal move
حرکتافقی
diagonal move
اجزاینمایشگر
winning move
حرکت برنده
block move
جابجایی بلوک
block move
انتقال بلوک
to move to pity
به رقت اوردن
(not) move a muscle
<idiom>
حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
touch move
لمس مهره شطرنج
trappy move
دام گستری
square move
حرکت
Move along, please!
[in a crowd]
لطفا بجلو حرکت کنید!
[در جمعیتی]
fifty move rule
قانون 05 حرکت شطرنج
Do you move in high circles ?
آیا مقامات عالی رامی شناسید ؟
Could you move the table a little bit ?
ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
His bowels dont move.
شکمش کار نمی کند
to wobble
[move unsteadily]
در نوسان بودن
[تلوتلو خوردن]
[اصطلاح روزمره]
To move heaven and earth.
زمین وزمان رابهم دوختن
To move heaven and earth.
زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
To move backwards and forwards.
عقب وجلو حرکت کردن
move heaven and earth
<idiom>
به هردری زدن
Dont move . Hold it. Keep stI'll.
بی حرکت ( در عکاسی وغیره )
Keep stI'll. Stay put . Dont move.
تکان نخورید (حرکت نکنید )
not operation
عمل نقض
operation immediate
اقدام سریع
operation
کارکرد
or operation
عمل یا
to come into operation
قابل اجراشدن
to come into operation
دایر شدن
to come into operation
بکار افتادن
co-operation
کار مشترک
one way only operation
عملکردتنها یک طرفه
to come into operation
قانونی درست شدن
operation
کار
not operation
عمل نفی
to come into operation
قابل اجرا شدن
one way only operation
عملکرد فقط یک طرفه
to come into operation
کاربرد پذیر شدن
to come into operation
قانون شدن
co-operation
همکاری مشترک
operation
سخت افزار مبدل دستور که ماشین
operation
بخشی از حلقه ماشین در حین اجرای دستور
operation
بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operation
عمل منط قی که از دو ورودی یک خروجی تولید میکند
operation
دستور بعدی برای اجرا را می خوانند
operation
عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
operation
عملی منط قی روی تعداد عملوند مربوط به قوانین جبربول
operation
فرآیندی که روی بلاکی از داده انجام میشود
operation
1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
operation
به اجرا
either way operation
ارسال داده در یک جهت روی کانال دوجهته
either or operation
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
operation
کار کردن
operation
ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
operation
مدت زمانی که عملیات باید حلقه اجرا را طی کند
operation
ترتیب ای که عملیات دستور انجام می شوند
operation
بخشی از دستور زبان اسمبلی که حاوی نشانههای کد اجرا باشد
come into operation
قابل اجرا شدن
operation
آزمایش هایی برای برنامه و آمادگی داده را بررسی می کنند
operation
درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
operation
اداره
operation
عملیات
operation
عمل
operation
عملکرد
operation
بهره برداری
operation
وابسته به عمل عملکرد
operation
گردش
operation
عمل جراحی عمل
operation
گرداندن
operation
عمل کردن
operation
دستوری که نیاز به آدرس کردن اش نداشته باشد
operation
گردش جنبش
operation
به کارانداختن
operation
کارکردن با یک وسیله
operation
عمل جراحی
binary operation
عمل دودوئی
boolean operation
جدول نمایش دو کلمه دودویی عملوند عمل و نتیجه
boolean operation
عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
boolean operation
یکی از دو مقدار ممکن درست یا نادرست
boolean operation
کلمه دودویی که در آن هر بیت نشان دهنده درست یا نادرست است با استفاده از اعداد 0 و 1
boolean operation
عملگر منط قی مثل " و" و " یا " و...
boolean operation
عمل منط قی روی چند عملوند با استفاده از قوانین جبر بول
boolean operation
عمل منط قی روی فقط یک کلمه مثل " NOT ". نقیض
boolean operation
عمل بولی
boostrap operation
عملکرد سیستم دینامیکی که دران سیکل اولیه به کمک نیرویا نیروهای خارجی شروع میشود ولی بدون ان ادامه مییابد
binary operation
عمل دودویی
transformer operation
عملکرد یا طرزکارترانسفورماتور
transfer operation
عمل انتقال
block operation
عملیات بلوک
binary operation
عملکرد دودوئی
the machine is in operation
ماشین در گردش است ماشین دایر است
the four fundamental operation
چهارعمل اصلی
serial operation
عملیات سری
string operation
عملیات رشتهای
string operation
عملکردرشتهای
rescue operation
عملیات نجات
revenue operation
عملکرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com