Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 186 (9 milliseconds)
English	Persian
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
Other Matches
rosy	گلگون
rosy	گل پاشیده
rosy	لعل فام خوشبو
rosy	امیدوارکننده
rosy	سرخ
rosy <adj.>	امید بخش [نوید دهنده]
rosy	گلی کردن
a rosy future	آینده امید بخشی
paint	رنگ کردن
to paint out	بازدن رنگ پاک کردن
to paint something [with something]	چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
paint	نگارگری کردن نقاشی کردن
pc paint	برنامه مشهور نقاشی وترسیم برای ریزکامپیوترها
paint	رنگ شدن
paint	رنگ نقاشی
paint	رنگ و الگو برای پر کردن ناحیه
paint	رنگ
paint	پر کردن شکل گرافیکی با رنگ . با روشهای مختلف و جلوههای ویژه
picture	آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
self picture	خودانگاره
picture	نمایش [فیزیک] [ریاضی]
To be in the know . To be in the picture .	وارد بودن ( مطلع وآگاه )
to picture	شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
picture	دیدن شی یا صحنه
picture	تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture	ارسال تصویر روی خط تلفن
picture	مجسم کردن
picture	سینما با عکس نشان دادن
picture	تصور وصف
picture	نقاشی کردن
picture	روشن ساختن
picture	منظره
picture	عکس
picture	و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture	که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture	حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture	الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture	تصویر
paint brush	قلم موی نقاشی
paint coat	روکش رنگ
Paintbrush/Paint	windows برای تولید و ویرایش تصاویر atmap
paint work	رنگ کاری ساختمان
paint thinner	تینر رنگ
paint thinner	رقیقگر رنگ
paint thinner	تینر یا رقیق کننده رنگ
to coat something [with paint]	چیزی را با لایه ای [از رنگ] پوشاندن
paint roller	غلطک رنگ کاری
paint remover	رنگ زدا
paint progarm	برنامه نگارگری
paint gun	رنگ پاش
phosphorescent paint	رنگ تابنده
rustproof paint	رنگ ضد زنگ
priming paint	رنگ استر
plastic paint	رنگ پلاستیکی
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
smooth the paint	رنگ کردن و پرداخت کردن
surface paint	استر
water paint	رنگ لعابی
to paint the lily	چیز زیبارا ارایش مصنوعی کردن
traffic paint	خط کشی راه
wall paint	رنگ دیوار
war paint	نقاشی بدن برای رزم و پیکار
paint cup	مخزنرنگ
paint spray	اسپریرنگ
gloss paint	رنگیکهوقتیخشکشدهباشد میدرخشد
paint stripper	مادهایکهجهتازبینبردنرنگهایبرجاماندهازقدیماستفادهمیشود
poster paint	تقریبابیرنگ
priming paint	رنگ استری
paint program	نرم افزاری که به کاربر امکان رسم تصاویر روی صفحه نمایش با رنگهای مختلف با روشهای مختلف و جلوههای ویژه را میدهد
bituminous paint	رنگ قیری
flat paint	زمینه
bituminous paint	رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
flat paint	رنگ مبنا
fireproof paint	رنگ نسوز
finishing paint	رنگ سازی اماده
enamel paint	رنگ لعابی
anticorrosive paint	ماده ضد زنگ
antirust paint	ضد زنگ
coat of paint	اندود رنگ
antirust paint	رنگ ضد زنگ
cement paint	اندود کردن با دوغاب سیمان
battery paint	رنگ باتری
fluorescent paint	رنگ فلورسنت
grease paint	رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران
paint pot	گلفشان
luminous paint	شبرنگ
luminous paint	رنگ نور
luminous paint	رنگ شب نما
bituminous paint	رنگ قیردار
oil paint	رنگ روغنی
lacquer paint	رنگ لاکی
oil paint	رنگ روغن
lay on paint	رنگ زدن
the picture on the wall	این عکس روی دیوار
string picture	روزنه کمان
Heisenberg picture	نمایش هایزنبرگ [فیزیک]
the picture of joy	خوشی مجسم
to picture to oneself	مجسم کردن
to picture to oneself	تصور کردن
the picture of joy	مظهر خوشی
word picture	بیان یا شرح روشن
snowy picture	صفحه نمایش پر از پارازیت
as pretty as a picture <idiom>	مثل ماه شب چهارده
sharp picture	تصویر واضح
picture noise	پارازیت روی تمام صفحه نمایش
clear picture	تصویر واضح
picture postcard	کارت پستال
sharp picture	تصویر شفاف
put someone in the picture <idiom>	شرایط را شرح دادن برای کسی
clear picture	تصویر شفاف
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
You have come out well in this photo(picture).	ازمد افتادن
picture rail	قابعکس
picture book	کتاب عکس دار
picture gallery	اطاق نقاشی
picture graph	نمودار تصویری
picture hat	کلاه زنانه لبه پهن
picture palace	جایگاه سینما
picture palace	نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace	سینما
picture point	نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture postcard	کارت پستال عکس دار
picture gallery	نگارخانه
living picture	پرده نقاشی
picture frequency	فرکانس تصویر
picture element	سازه تصویر
picture element	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element	عنصر تصویر
picture frame	قاب عکس
noisy picture	تصویر همهمهای
picture frequency	بسامد تصویر
picture window	پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
living picture	نمایش یاتصویر برجسته
picture processing	پردازش تصویری
picture screen	صفحه تصویر
moving picture	سینما
picture tube	لامپ تصویر
picture writing	تصویر نگاری
fancy picture	عکس خیالی
picture theatre	سینما نمایش گاه متحرک
picture writing	خط تصویری
picture theatre	جایگاه سینما
moving picture	فیلم سینما
picture to oneself	پیش خود مجسم کردن
motion picture	سینما
picture signal	سیگنال تصویر
picture signal	علامت تصویر
transter picture	عکس برگردان
folded picture	تصویر تا خورده
paint spray gun	پیستوله رنگ
paint spray gun	رنگ پاش
paint roller mill	غلطک دسته دار ویژه نقاشی ساختمان
paint roller mill	دستگاه مالش رنگ بر روی دیوار
acid proof paint	رنگ ضد اسید
acid resisting paint	رنگ ضد اسید
linseed oil paint	رنگ روغن برزک
anti flouing paint	رنگ ضد خزه
to strip the paint off the wall	رنگ را از دیوار [با خراش] کندن
heat fast paint	رنگ مقاوم گرما
paint spraying equipment	تجهیزات رنگ پاشی
His fingers were stained with paint .	روی انگشتانش لکه های رنگ بود
to paint the town red	مستی کردن اشوب کردن
rust protection paint	رنگ ضد زنگ
to paint the town red	عربده کردن
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
paint the town red <idiom>	اوقات خوشی داشتن
to paint adoor green	رنگ سبز بدری زدن
to paint adoor green	دری را رنگ سبز زدن
picture interpretation test	ازمون تفسیر تصاویر
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
picture frustration test	ازمون ناکامی سنج تصویری
three gun picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
I am in the dark. Iam not in the picture.	من در جریان نیستم
To draw a check ( picture ) .	چک ( عکس ) کشیدن
magnetic picture recording	ضبط تصویر مغناطیسی
picture completion test	ازمون تکمیل تصویر
picture arrangement test	ازمون تنظیم تصویرها
tricolor picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
You have rubbed your coat against some wet paint .	کت ات را مالیده یی به رنگ ( رنگی کرده ای )
peabody picture vocabulary test	ازمون واژگان مصور پی بادی
make a picture story test	آزمون داستان سازی مصور
symonds' picture study test	ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
healy picture completion test	ازمون تکمیل تصاویر هیلی
rozenzweig picture frustration study	ناکامی سنج مصورروزنزوایگ

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com