English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
to play ball توپ بازی کردن
Search result with all words
play the ball حفظ توپ با دریبل
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
Other Matches
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play up to پشتیبانی کردن از
to play upon گول زدن
to play upon سو استفاده کردن از
play up <idiom> پافشاری کردن
come into play روی کار امدن
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
out of play توپ مرده
play up تاکید کردن
play up اطمینان دادن به
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play first f. پیش قدم بودن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play itself out اتفاق افتادن
to play itself out رخ دادن
to play the d. شیطنت کردن
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
to play first f. ویولون اول
on the ball <idiom> باهوش
four ball مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
we used to play there .......
play down بازی در وقت اضافه
play by play پخش رادیویی مسابقه
play by play پخش رادیویی
play away باختن
play at وانمود کردن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
in play به شوخی
in play بطور غیر جدی
in play در شرف ضربه زدن به توپ
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play کار یا نمایش ثانوی
into a ball نخ راگلوله کنید
play for one حفظ توپ
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
have something on the ball <idiom> باهوش ،زرنگ
have a ball <idiom> روزگارخوش داشتن
play out خسته کردن ماهی
play out بپایان رساندن
play out تا اخر بازی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out تا اخر ایستادگی کردن
play on سوء استفاده کردن از
play away به بازی گذراندن
play off از سر خود واکردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off مسابقه را باتمام رساندن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
no ball اصطلاحیدرورزشچوگان
let us play بازی کنیم
play خلاصی داشتن
play ضربه به توپ
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play شرکت درمسابقه انفرادی
to play at شرکت کردن در
to play at داخل شدن در
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
ball مجلس رقص
ball بال [رقص]
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
play رقابت
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play بازی کردن
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play خلاصی بازی
play حرکت ازاد
ball گوی
ball توپ بازی مجلس رقص
ball رقص
ball ایام خوش
ball گلوله کردن
ball گرهک
ball بیضه
ball گلوله توپ
ball ساچمه توپ
ball توپ
ball توپ دور از دسترس توپزن
ball ساچمه
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
ball کانون [کاموا]
play الت موسیقی نواختن
play تفریح کردن ساز زدن
play تفریح بازی کردن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
to play at d. تخته نرد بازی کردن
ball گلوله
to a. the ball توپ رانشان دادن
play بازی
to a. the ball توشدن
to a. the ball اماده انداختن
three ball مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
ball بقچه [کاموا ]
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
play زدن
play نمایش نمایشنامه
play رل بازی کردن
all play all مسابقه دورهای
play-act بازی کردن
ball game شرایط وضعیت
ball game هماورد
ball game مسابقه
play-act نقش داشتن
play-act وانمود کردن
ball games مسابقه
ball games گوبازی
play-act تو بازی رفتن
track ball گوی پیگردی گوی شیار
play-act ادا در آوردن
play-acted بازی کردن
volley ball والیبال
child's play هر کار بسیار آسان
ball game ورزش یا بازی با توپ
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
what instrument can you play? کدام ساز را ...
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
ball game گوبازی
beach ball توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
ball games شرایط وضعیت
ball games هماورد
wash ball صابون دستشویی
child's play بچه بازی
ball games ورزش یا بازی با توپ
child's play بازی کودکان
track ball گوی نشان
to play false خیانت کردن
to play one's card well از فرصت خود استفاده کامل کردن
to play one's role نقش
to play one's role خودرابازی کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to play square راست وحسینی بازی کردن
to play the deuce with ضایع کردن
to play the deuce with خراب کردن
to play the fool لودگی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
to play on the violin ویولن زدن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
to play foul ناروزدن
to play gooseberry همراه دونفرعاشق ومعشوق راه افتادن وموی دماغ انهاشدن)
to play havoc among ویران کردن
to play havoc among غارت کردن چاپیدن
to play marbles مهره بازی کردن
to play not guilty اقرار بگناه نکردن
to play not guilty گناهی رامنکرشدن
to play booty تبانی یاساخت وپاخت کردن
to play the fool مسخرگی کردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play the fool ابلهی کردن
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
to play a trick on any one بکسی حیله
to play a searchlight انداختن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play a joke on any one با کسی شوخی کردن
to play a gun on خالی کردن
to play false حیله زدن
to play a gun on در کردن
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to play a tune اهنگی را ساز زدن
to play foul نامردی کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the man مردانگی کردن
to play the man مرد بودن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
to play the woman جرامدن
to play the woman گریه کردن ترسیدن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
play-acted نقش داشتن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play music آهنگ ساختن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
That's the way the ball bounces. <idiom> موضوع اینطوری است. [اصطلاح روزمره]
ball-flower [ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
a whole new ball game <idiom> یک ماجرای کاملا متفاوت
foul play <adj.> ناجوانمردی
foul play ناجوانمردی
Now that you're here, it's a whole new ball game. حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
The ball was out of bounds. توپ خارج [از زمین بازی] بود.
play music موزیک ساختن
play music موسیقی ساختن
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play with fire <idiom> بازی باجان خود
ball pen خودکار [نوشت افزار]
ball pen روان نویس [نوشت افزار]
ball pens خودکار ها
ball pens روان نویس ها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com