English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
to play the giddy goat لودگی کردن
to play the giddy goat سبکی کردن
Other Matches
giddy گیج
giddy متزلزل
giddy مبتلا به دوار سر
giddy دوار
giddy بی فکر
The blow made me giddy young girl . دختر گیج وسر بهوایی است
get (someone's) goat <idiom> عصبانی کردن شخص
goat پوست بز
goat ستاره جدی
goat ادم شهوانی
goat مرد هرزه
goat بزغاله
goat بز
goat فاسق
f. like a goat بزپا
f. like a goat پابزی
goat تیماج
goat leather تیماج
nanny goat بز ماده
angora goat مرغوز
goat hair موی بز [الیاف نازک و پشمی بز که بیشتر در قسمت های ظریف و تزئینی بافت بدلیل ظرافت آن بکار می رود. بهترین نوع آن مربوط به بز کشمیری هندوستان است که از لحاظ ظرافت و لطافت سبیه ابریشم است.]
goat antelope نوعی بز که از بعضی جهات شبیه بز کوهی است
goat fig انجیروحشی
goat root عجرم
rock goat بزکوهی
rock goat مرال
billy goat بز نر
wild goat بزکوهی تکه
To get someones goat To utter blasphemies . کفر گفتن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
play by play پخش رادیویی
play by play پخش رادیویی مسابقه
to play upon سو استفاده کردن از
play down بازی در وقت اضافه
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play first f. پیش قدم بودن
to play first f. ویولون اول
play for one حفظ توپ
play away باختن
to play off سنگ رویخ کردن
let us play بازی کنیم
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at وانمود کردن
play away به بازی گذراندن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play one f. بکسی ناروزدن
play off مسابقه را باتمام رساندن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off از سر خود واکردن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play at داخل شدن در
to play at شرکت کردن در
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
we used to play there .......
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
play up تاکید کردن
play up to پشتیبانی کردن از
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play کار یا نمایش ثانوی
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
play up اطمینان دادن به
play on سوء استفاده کردن از
play out تا اخر ایستادگی کردن
to play upon گول زدن
play out تا اخرایفا کردن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
play out تا اخر بازی کردن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
to play the d. شیطنت کردن
play خلاصی داشتن
play خلاصی بازی
play حرکت ازاد
play اداره مسابقه
to play itself out رخ دادن
play نمایش نمایشنامه
out of play توپ مرده
to play itself out اتفاق افتادن
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play ضربه به توپ
come into play روی کار امدن
play شرکت درمسابقه انفرادی
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play تفریح بازی کردن
in play به شوخی
all play all مسابقه دورهای
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
in play بطور غیر جدی
play بازی
play کیفیت یاسبک بازی
play تفریح کردن ساز زدن
play رل بازی کردن
play زدن
play الت موسیقی نواختن
play up <idiom> پافشاری کردن
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
play-acted بازی کردن
what instrument can you play? کدام ساز را ...
play-acted نقش داشتن
play-acted وانمود کردن
play-act تو بازی رفتن
child's play بازی کودکان
play-act وانمود کردن
child's play بچه بازی
child's play هر کار بسیار آسان
play-act بازی کردن
play-act نقش داشتن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to play the man مردانگی کردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool ابلهی کردن
to play the fool مسخرگی کردن
to play the fool لودگی کردن
to play the deuce with خراب کردن
to play the deuce with ضایع کردن
to play the man مرد بودن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the woman گریه کردن ترسیدن
to play the woman جرامدن
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
play-act ادا در آوردن
play-acted تو بازی رفتن
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
play music موسیقی ساختن
play music موزیک ساختن
To play cards . ورق بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
play music آهنگ ساختن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play on words <idiom> بازی با کلمات
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play with fire <idiom> بازی باجان خود
as good as a play <idiom> مثل فیلم
to play with fire آتش روشن کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
on/play button کلیدشروعبهکار
play-acts ادا در آوردن
play-acts تو بازی رفتن
play-acts وانمود کردن
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting وانمود کردن
play-acting نقش داشتن
play-acting بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
foul play <adj.> ناجوانمردی
foul play ناجوانمردی
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
to play football فوتبال بازی کردن
play button دکمهشروع
play-acted ادا در آوردن
play the ball حفظ توپ با دریبل
play back خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a trick on حیله زدن به
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
passive play اتلاف وقت
passive play بازی غیرفعال
out of bound play به جریان انداختن بازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com