English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
Search result with all words
play on words جناس
play on words تجنیس
play upon words جناس بکار بردن
play on words <idiom> بازی با کلمات
Other Matches
In our other words. بعبارت دیگر
words الفاظ
in so many words عینا
in so many words با عین این کلمات
of few words کم حرف
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
in other words <idiom> به کلام دیگر
they had words حرفشان شد
the f. words کلمات زیرین
they had words باهم نزاع کردند
in other words <adv.> به کلام دیگر
in other words <adv.> به عبارت دیگر
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
In the words of Ferdowsi … بقول فردوسی
You mark my words. این خط واینهم نشان
They have had words ,I hear . شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
He is too stingy for words. دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
swear-words کفر
You took the words out of my mouth. جانا سخن از زبان ما می گویی
i ran the words through ان کلمات را خط زدم
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
imitative words مورموریاغرغر کردن
You mark my words . ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
The two are rhyming words . این دو لغت هم قافیه هستند
he was provoked by my words از سخنان من رنجید
imitative words واژههای تقلیدی
Acrimonious words کلمات تلخ و نیشدار
He told me in so many words . عینا" اینطور برایم گفت
swear-words ناسزا
waste one's words زبان خود را خسته کردن
to i. from somebodies words از حرفهای کسی استنباط کردن
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to eat ones words سخن خودراپس گرفتن
to be sparing of words مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
precatory words عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
reserved words کلمههای محافظت شده
put into words به عبارت دراوردن
reserved words کلمات ذخیره شده
words are but wind حرف جزو
words are but wind هواست
swear-words فحش
four-letter words واژهی قبیح
four-letter words واژهیچهار حرفی
buzz words لغت بابروز
buzz words رمز واژه
your words offended her از سخنان شمارنجید
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
words of limitation الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
words in contracts should الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
reserved words کلمههای رزرو
control words کلمات کنترلی
to help with words and deeds <idiom> با پند دادن و عمل کمک کردن
the a.of boreign words اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
english words واژه ها یا لغات انگلیسی
choice of words کلمه بندی
take the words out of someone's mouth <idiom> سخن از زبان کسی گفت
choice of words بیان
code words کلمه رمز
code words کلمات رمزی
big words لاف
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
war of words بحث وجدل
choice of words جمله بندی
apt words ابرو
apt words مجرای اب
acceptance by words قبول قولی
A dictionary tell you what words mean . فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
eat one's words <idiom> حرف خود قدرت دادن
war of words منازعه
big words حرفهای گنده
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
Bluntly. Without mincing words. صاف وپوست کنده
Her words are empty of meaning. حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
To argue ( exchange words ) with someone . با کسی یک بدوکردن
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
This knife is too blunt for words . این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
To bandy words . to argue. بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
to pour out abusive words سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips <proverb> از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
He left fily a few choice words. چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
action speaks louder than words <proverb> دو صد گفته چون نیم کردار نیست
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
I didnt mince my words . I put it very well . قشنگ حرفم رازدم
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
To put the words into someones mouth. حرف توی دهن کسی گذاشتن
His deeds fail to square with his words. عملش با حرفش نمی خواند
To put the words in somebodys mouth. حرف دردهان کسی گذاشتن
To speak firmly . Not to mince ones words . محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
Fine words butter no parsnips. از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
Mark my words . Remember what I told you . یادت باشد چه گفتم
fine words butter no parsnips بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
With soft words one may persuade a serpent out of . <proverb> با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds <proverb> با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at داخل شدن در
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
to play itself out رخ دادن
to play at شرکت کردن در
to play itself out اتفاق افتادن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
to play first f. ویولون اول
to play first f. پیش قدم بودن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
we used to play there .......
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
play up <idiom> پافشاری کردن
to play upon گول زدن
to play upon سو استفاده کردن از
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play one f. بکسی ناروزدن
play بازی
to play the d. شیطنت کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
by-play کار یا نمایش ثانوی
play off از سر خود واکردن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
play by play پخش رادیویی مسابقه
play on سوء استفاده کردن از
play by play پخش رادیویی
let us play بازی کنیم
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play حرکت ازاد
play at وانمود کردن
play up تاکید کردن
play خلاصی بازی
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
all play all مسابقه دورهای
play out تا اخر بازی کردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off مسابقه را باتمام رساندن
in play به شوخی
play for one حفظ توپ
in play بطور غیر جدی
play out تا اخر ایستادگی کردن
play down بازی در وقت اضافه
play out تا اخرایفا کردن
out of play توپ مرده
come into play روی کار امدن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play away به بازی گذراندن
play خلاصی داشتن
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
play away باختن
play نمایش نمایشنامه
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play رل بازی کردن
play زدن
play الت موسیقی نواختن
play تفریح کردن ساز زدن
play تفریح بازی کردن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play up to پشتیبانی کردن از
play بازی کردن
play شرکت درمسابقه انفرادی
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play ضربه به توپ
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
play key کلیدپلی
play club نوک چوبی
inter play اثر متقابل
To play cards . ورق بازی کردن
hand play شوخی بادست
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
free play ازاد
free play لق
free play بدون محدودیت
grandstand play بازی مهیج
hand play مشت زنی
All work and no play. کار بدون تفریح
long play صفحه 33 دور
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
long play صفحه طولانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com