Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
Other Matches
To probe someones affairs . To pry into someones affairs .
تو کوک (کار ) کسی رفتن
marching order
[travel order]
دستور پیشروی
[ارتش]
Please let me in on your affairs .
لطفا" مرا در کارهایتان واردکنید
affairs
کار
affairs
کاروبار عشقبازی
affairs
امر
to i. with qnother's affairs
درکاردیگری مداخله کردن
foreign affairs
امورخارجه
foreign affairs
اموربیگانگان
current affairs
رویدادهایاجتماعی و سیاسی
love affairs
سر وسرعاشقانه
love affairs
عشق وعاشقی
love affairs
معاشقه
financial affairs
امور مربوط به مالیه
financial affairs
امور مالی
state of affairs
شرایطوموقعیتهایمربوطبهیکنفر
To sort out ones affairs
بکارهای خود سر وصورت دادن
civil affairs
عملیات مردم یاری
civil affairs
امور غیرنظامیان
Our affairs are shaping well.
کارها داردسروصورت می گیرد
interior affairs
کارهای درونی
interior affairs
امور داخلی
personal affairs
امور شخصی
mundane affairs
کارهای این جهان
public affairs
روابط عمومی
mundane affairs
اموردنیوی
state affairs
امور مملکتی
statement of affairs
وصول مطالبات و دیون واموال تاجر ورشکسته
actual state of affairs
اوضاع کنونی
ministry of foreign affairs
وزارت امور خارجه
principal centre of affairs
مرکز مهم امور
minister for foreign affairs
وزیر امور خارجه
minister of foreign affairs
وزیر امور خارجه
Our affairs make no headway.
کارهایمان پیش نمی رود
to pry into a person affairs
در کارهای کسی فضولی کردن
actual state of affairs
اوضاع فصلی
Dont meddle in my affairs .
درکارهای من فضولی نکن
to pry into a person affairs
فضولانه در باره کسی پرسش کردن
actual state of affairs
وضع فعلی
charge d'affairs adinterim
کارداری که نیابتا" یا وکالتا"عمل میکند
To put ones nose into other peoples affairs .
درکار دیگران فضولی کردن
The ministry of economic affairs and finance
وزارت امور اقتصاد و دارایی
Ministry of Labor and Social Affairs .
وزارت کار ؟ امور اجتماعی
secretary of state for foreign affairs
وزیر امور خارجه
Do not entrust great affairs to the small.
<proverb>
به خردان مفرماى کار درشت .
secretary of state for foreign affairs
وزیرخارجه
secretary of state for home affairs
وزیر امورداخله
secretary of state for home affairs
وزیر کشور
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
out of order
از کار افتاده
out of order
درهم برهم
out of order
خراب
out of order
نادرست
order off
حکم خروج
to order
<idiom>
به ترتیب
order about
پیوسته پی فرمان فرستادن
well-order
خوش ترتیب
[ریاضی]
out of order
<idiom>
کارنکردن
out of order
<idiom>
برخلاف قانون ،نامناسب
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
by order of
حسب الامر
order
مرتب کردن
in order that he may go
برای اینکه برود
in order that
برای اینکه
in order
صحیح
in order
دایر
to the order of
بحواله کرد
to the order of
به حواله کرد
to the order of
در وجه
first order
مرتبه اول
second order
مرتبه دوم
re order
سفارش دوم باره
in order that
تا اینکه
in order
درست
In this order. In this way.
باین ترتیب
in order that i may go
برای اینکه بروم
by order of
فرمان
order
سبک معماری
order
کد عمل
order
پردازندهای که عملیات ریاضی و منط قی را کدگشایی کند و انجام میدهد مط ابق کد برنامه
order
دستور دادن
order
رتبه
order
دستور سفارش
order
دستورعملیاتی
order
حکم
order
دستورالعمل
order
دستور
order
سفارش
order
نظم
order
راسته
order
مرتبه
order
سفارش دادن کالا یا جنس
order
شیوه
order
نظام معماری
order
نظم دادن
order
فرمان نظم
order
دستورالعمل دستور
order
سفارش دادن دستور دادن
order
حواله
order
حواله کرد حواله کردن دستور
order
ترتیب انجام کار
order
سفارش دادن
order
دستور دادن سفارش
order
امر
order
ترتیب
order
سفارش دادن تنظیم کردن
order
منظم کردن
in order to ...
تا
[اینکه ]
order
ن
order
[placed with somebody]
دستور
[ازطرف کسی]
in order to ...
برای
[اینکه]
order
خرید سفارش خرید
order
[placed with somebody]
سفارش
[ازطرف کسی]
processing of the order
انجام سفارش
order of discharge
حکم برائت ذمه
sort order
نظم ترتیب
order of discharge
حکم تصفیه
second order reaction
واکنش مرتبه دوم
Order theory
ترتیب جزئی
[ریاضی]
Lattice
[order]
شبکه
[ریاضی]
order of fire
ترتیب احتراق موتور
order of fire
روش تیراندازی
order time
زمان سفارش کالا
order of magnitude
مرتبه بزرگی
order of matrix
مرتبه ماتریس
order of service
سوت داور بمعنای دستورسرویس دادن
public order
نظم عمومی
order of the day
برنامه روزانه
order of fire
ترتیب توالی اتش
short order
خوراکی که زود مهیا میشود
warning order
دستور اگهی
order off the field
حکم خروج
order of the day
معادل agenda
second order factor
عامل مرتبه دوم
second order conditions
شرایط مرتبه دوم
partial order
پاره ترتیب
partial order
ترتیب جزئی
provisional order
دستور موقت اداری
pay order
لیست پرداخت حقوق
probation order
دستور یا حکم تعلیق مجازات
pay order
سندپرداخت حقوق
post order
حواله پستی
place an order
سفارش دادن
phantom order
قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
purchase order
دستور خرید
purchase order
سفارش خرید
second order conditions
شرایط ثانوی
review order
لباس وتجهیزات و وسائل کامل
route order
فرمان ستون راه رو
order of the day
دستور جلسه
route order
ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
review order
لباس وتحملات سان
referral order
درخواست برای اماد غیرموجود یا جایگزین در انبار
reculaulation order
تنظیم محاسبه مجدد
payable to order
قابل پرداخت به حواله کرد
Composite Order
[شیوه ی ترکیبی ستون سازی رمی با ستون های پیچکی تزئین شده]
good order
خوش ترتیب
[فلسفه]
pecking order
<idiom>
راه ارتباط بایکدیگر
My stomach is out of order.
مزاجم مرتب کارنمی کند
Is your passport in order ?
آیا گذرنامه ات مرتب وآماده است ؟
in order to prevent
برای جلوگیری کردن
in good order
<adj.>
تروتمیز
in good order
<adj.>
مرتب
in good order
<adj.>
منظم
To order a meal.
سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
to order somebody back
کسی را فراخواندن
Ionic Order
[معماری یونی یا سبک بالشی از سبک های معماری کلاسیک در یونان و رم]
Gigantic Order
[شیوه ستون سازی توسکاری همراه با شیوه غول ستونی]
[معماری]
call-up order
دستور به خدمت
[سربازی]
Bassae Order
[معماری یونی یونان]
balustrade Order
ترتیب نرده ستون ها
Attic Order
ستون بندی آتنی
assemblage of Order
ستون بندی مختلط
Doric Order
سبک معماری دوریک
arch order
[شیوه ی ستون بندی طاق]
American order
[سرستونی شبیه ستون کرنتی با برگ های کنگره ای
French Order
سبک معماری فرانسوی
German Order
سبک معماری آلمانی
[نوعی از سبک معماری کرنتی قرن هجدهم انگلستان]
Agricultural Order
سرستون
[سر ستون کرنتی با تومارهای پیچیده شده به شکل سر حیوانات یا آرایش برگ کنگره ای]
Giant Order
شیوه غول ستونی
[معماری]
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
In chronological order.
بترتیب تاریخ ( بطور مسلسل )
to order somebody back
کسی را معزول کردن
to order somebody back
کسی را احضار کردن
warning order
دستور اماده باش اعلام اماده باش
trial order
سفارش ازمایشی
transfer order
دستورالعمل ارائه وفایف اجرایی یا انتقال وفایف اجرایی نیروهای مسلح
transaction in order
معامله به قصد فرار از دین
transaction in order
liability avoid to
to set in order
منظم کردن
to set in order
درست کردن
Orinthian Order
معماری کلاسیک
[در یونان و رم]
third order reaction
واکنش مرتبه سه
the line is out of order
سیم خراب است
the goods are on order
کالا را سفارش داده ایم
superior order
دستور مافوق
superior order
امر مافوق
word order
ترتیب واژه ها
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
work order
درخواست انجام کار حکم کار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com