Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to quit hold of
ول کردن
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
quit
دست کشیدن از
quit
تسلیم شدن
quit
الغا
quit
انقضا
quit
ترک کردن برنامه یا سیستم
quit
ترک کردن
quit
ترک
quit
متارکه
quit
رها سازی خلاصی
quit
ول کردن
quit
ترک کردن کار
quit
از دست دادن کار
quit
تخلیه خانه
quit
انفصال
quit
خاتمه
quit
بطلان
quit
دست کشیدن
quit
ول کردن
quit
رها کردن
quit
رها سازی
notice to quit
متارکه
quit you like men
مانندانسان رفتارکنید
notice to quit
الغا
He quit his job .
شغلش را ول کرد
notice to quit
انقضا
notice to quit
لغو
[فسخ]
قرارداد
[املاک و مستغلات]
notice to quit
انفصال
notice to quit
خاتمه
quit rent
اجرت المثل
to quit oneself of
رهائی یافتن از
notice to quit
بطلان
to quit oneself of
خلاص شدن از
to quit oneself of
ازسرخودواکردن
notice to quit
ترک
notice to quit
رها سازی
to quit something cold turkey
چیزی را یکدفعه ترک کردن
[مانند سیگار یا الکل]
omittance is no quit tance
بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
He was I'll advised to quit (resign).
صلاحش نبود که استعفا ء دهد
omittance is no quit tance
مطالبه نکردن
I have a good mind to quit my job.
شیطان میگه کارم راول کنم
He has got the idea into his head to quit his job.
به سرش زده شغلش را ول کند
to give notice to quit
[one's residence]
لغو کردن اجاره نامه
[و ترک ساختمان]
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
تمدید
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
hold over
باقی ماندن
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold out
بسط یافتن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
in the hold
در انبار کشتی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
hold with
خوش داشتن در
hold with
پسندیدن
to hold
مالک بودن
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
to hold
دارا بودن
to hold
داشتن
to hold an a
باردادن
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
hold-up
<idiom>
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
hold one's own
پایداری
hold
نگاه داشتن
hold
منعقد کردن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
ایست نگهداری
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
مانع شدن
hold up
قفه
hold up
توقیف
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold-up
مانع شدن
hold
تسلط
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
دردست داشتن
hold
گرفتن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
انبار کشتی
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold
تصرف کردن
hold
گیر
hold
دژ
hold
ایست
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
پایه مقر
hold
جلوگیری کردن
hold
انبار کالا
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold-up
قفه
hold-up
توقیف
hold forth
ارائه دادن
hold on
نگهداشتن
hold on
ادامه دادن
hold by
پسندیدن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold in
خودداری کردن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold in
جلوگیری کردن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold on
صبرکردن
hold by
به چیزی چسبیدن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold
نگهداشتن
get hold of
گیر اوردن
hold one's own
ایستادگی کردن
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold good
<idiom>
ادامه دادن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
to hold water
ضد آب بودن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold breath
نفس خود را حبس کردن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
to hold water
صحت دار بودن
to hold water
قابل قبول بودن
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
to hold water
معتبر بودن
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold a session
جلسه منعقد کردن
hold your gab
گپ نزن
hold water
قایق ایست
hold water
از امتحان درست درامدن
hold water
با عقل جور امدن
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold in restraint
توقیف کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hold your gab
دم مزن
hold your gab
سخن مگو
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
داشتن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a levee
بار عام دادن
to catch hold of
محکم گرفتن
taking hold
سرشاخ
submission hold
شی مه
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold
خفه کردن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold
رها کردن
hold good
معتبر بودن
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
four quarter hold
ضربه فنی
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com