English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to represent a play داستانی را نمایش دادن
Other Matches
represent نماینده بودن
represent عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represent عمل کردن به عنوان فروشنده برای یک محصول
represent نمایندگی داشتن از طرف
represent ارائه کردن
represent نمایش دادن
represent نمایندگی داشتن
represent نمایندگی کردن وانمود کردن
represent بیان کردن نشان دادن
represent نمایاندن فهماندن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
let us play بازی کنیم
play away به بازی گذراندن
play up <idiom> پافشاری کردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
in play بطور غیر جدی
in play به شوخی
to play first f. ویولون اول
play at وانمود کردن
to play at شرکت کردن در
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
play down بازی در وقت اضافه
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at داخل شدن در
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play away باختن
play out تا اخر بازی کردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off از سر خود واکردن
play on سوء استفاده کردن از
play out تا اخر ایستادگی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play up تاکید کردن
play off مسابقه را باتمام رساندن
by-play کار یا نمایش ثانوی
to play upon سو استفاده کردن از
to play upon گول زدن
play by play پخش رادیویی
play by play پخش رادیویی مسابقه
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
we used to play there .......
play for one حفظ توپ
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
play up to پشتیبانی کردن از
to play first f. پیش قدم بودن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play بازی کردن
play خلاصی داشتن
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play خلاصی بازی
play حرکت ازاد
play رقابت
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play بازی
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play ضربه به توپ
play شرکت درمسابقه انفرادی
play تفریح بازی کردن
play تفریح کردن ساز زدن
play زدن
play رل بازی کردن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play نمایش نمایشنامه
play اداره مسابقه
play کیفیت یاسبک بازی
to play one f. بکسی ناروزدن
to play the d. شیطنت کردن
to play off سنگ رویخ کردن
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
play الت موسیقی نواختن
to play itself out رخ دادن
to play itself out اتفاق افتادن
out of play توپ مرده
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
come into play روی کار امدن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
all play all مسابقه دورهای
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
play-act نقش داشتن
play-acted تو بازی رفتن
play-act بازی کردن
play-acted ادا در آوردن
child's play هر کار بسیار آسان
child's play بازی کودکان
play-act ادا در آوردن
play-act وانمود کردن
play-act تو بازی رفتن
play-acted وانمود کردن
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
play-acted نقش داشتن
to play the man مرد بودن
play-acted بازی کردن
to play the man مردانگی کردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool ابلهی کردن
to play square راست وحسینی بازی کردن
to play the deuce with ضایع کردن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
to play the deuce with خراب کردن
to play the fool لودگی کردن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
what instrument can you play? کدام ساز را ...
to play the woman گریه کردن ترسیدن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to play the woman جرامدن
child's play بچه بازی
to play the fool مسخرگی کردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
play music موسیقی ساختن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire آتش روشن کردن
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play with fire <idiom> بازی باجان خود
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play on words <idiom> بازی با کلمات
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play music موزیک ساختن
play music آهنگ ساختن
to play soccer فوتبال بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
foul play ناجوانمردی
foul play <adj.> ناجوانمردی
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
on/play button کلیدشروعبهکار
play-acts ادا در آوردن
play-acts تو بازی رفتن
play-acts وانمود کردن
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting وانمود کردن
play-acting نقش داشتن
play/pause دکمهنمایشوایست
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards . ورق بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
play-acting بازی کردن
play therapy بازی درمانی
play fair مردانه معامله کردن
fair play رازی
fair play انصاف
play day روزبیکاری یا تعطیل
appeal play تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
play club نوک چوبی
dangerous play بازی خطرناک
play club دربازی گلف چوگان
play bill اعلان نمایش
doll play عروسک بازی
draw play ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
play fair مردانه بازی کردن
play fellow همبازی کودکان
play foul نامردی کردن
play the hypocrite تدلیس کردن
play the field شرط بندی روی همه
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
play the ball حفظ توپ با دریبل
play out one's option ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
play offs مسابقههای حذفی پایان فصل
play marking حرکات تهاجمی
play marker طراح حمله
play havoc among از بین بردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com