English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
to rough a horse's shoes میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
Other Matches
The kings horse has been called a pack horse. <proverb> به اسب شاه گفتند یابو .
If I were you. IF I were in your shoes. اگر جای شما بودم
shoes کفش
shoes نعل اسب
shoes کفش پوشیدن
shoes کفشک
shoes پاشنه کیل ناو
shoes پایه
shoes پاشنه
shoes زیر پایه
shoes لاستیک چرخ
I cant get into these shoes. این کفشها پایم نمی رود ( کوچک هستند )
in one's shoes <idiom> جای کس دیگربودن
shoes دارای کفش کردن نعل زدن به
ox shoes کفش بندی کوتاه که در روی پشت پاگردمیخورد
ox shoes کفش اسپرت
Pointed shoes کفشهای نوک تیز
to scrape one's shoes گل کفش خود را تراشیدن کفش خودراپاک کردن
court shoes رجوع شود به pump
forlackof shoes بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
to die in ones shoes کشته شدن
allmanner of shoes همه جور کفش
oxford shoes کفش بندی اسپرت
These shoes are too tight for me. این کفشها برایم تنگ است
all kinds of shoes همه جور کفش
My shoes pinch. کفشها پایم رامی زند
sand shoes یکجور گیوه برای رفتن در شن زار
ammunition shoes کفش سربازی
These shoes are too big for me . این کفشها برایم گشاد است
forlackof shoes از بی کفشی
fill one's shoes <idiom> جابهجایی رضایت بخش
to die in ones shoes ناگهان مردن
to kick off one's shoes کفشهای خودراباتکان ازپادراوردن
These shoes dont fit me. زنگ مدرسه خورده
major types of shoes عمدهتریناشکالکفش
A pair of shoes (gloves,socks). یک جفت کفش( دستکش ؟جوراب )
The shoes are a size too big for my feet. کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
rough زمخت کردن
rough دشوار
rough سخت
rough درشت ناهموار
rough پست و بلند
to rough it سخت گذراندن
rough ناصاف
rough بهم زدن
rough دست مالی کردن
rough ناهنجار
rough up <idiom> حمله وصدمه جسمانی
rough <adj.> پر دست انداز
rough d. الماس بی تراش
to rough it بسختی تن دردادن
rough زبر
rough زمخت ناهموار
rough خشن
rough درشت
rough hew قالب کردن
rough hew درشت بریدن طرح کردن
rough hew ناصاف بریدن
rough estimate براورد تقریبی
rough draw سر دستی طرح کردن
rough log دفترچه وقایع ناو
rough footed دارای پاهای پردار
over rough and smooth در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
rough legged دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough rice شلتوک
rough rider سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough sea دریای خراب
rough spoken درشت سخن
rough spoken شدیداللحن
rough boundary جدار زبر
rough draw طرح کردن
it is rough on the inside از تو زبر است
rough coat نخستین اندود
i saw the report in the rough من پیش نویس این گزارش رادیدم
rough coating اندوده به شن واهک
rough coating گل مال شده
rough coating اجمالا درست شده ناقص
rough coating ناتمام
rough country تپه ماهور
rough country سرزمین ناهموار
it is rough on the inside توی ان زبراست
rough cast اجمالادرست شده ناقص
rough cast گل مال شده
rough cast اندوده به شن واهک
rough breathing که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough breathing نام این نشان
rough cast ناتمام
rough surface رویه زبر
rough-hewn ناصاف
rough hewn نتراشیده ونخراشیده
rough hewn درشت
rough hewn طرح شده زمخت
rough hewn ناصاف
very rough sea sea heavy
rough and ready سریع العمل
rough and ready خشن
rough and tumble بی نظم و ترتیب
We had a very rough time. نه ما خیلی سخت گذشت
rough and ready <idiom> زبروخشن ولی موثر
rough and tumble <idiom> با خشونت تمام جنگیدن
rough guess <idiom> تخمین تقریبی
rough and tumble شلم شوربا
rough and tumble بیقاعده
rough-hewn طرح شده زمخت
rough-hewn درشت
rough-hewn نتراشیده ونخراشیده
the rough and the smooth اسایش وسختی
cut up rough داد و بیداد راه انداختن
rough wrought طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
cut up rough متغیر شدن
rough wrought اجمالادرست شده
rough waller چینه کش
ti is true in the rough بطورکلی درست است
to cut up rough کینه جویی یا کج خویی کردن
to have a rough time بد گذراندن
rough usage دست مالی
He is a bully . he is a rough guy . آدم گردن کلفتی است
Harsh ( rough) manners . رفتار خشک وخشن
rough or foul copy چرک نویس
A rough (crude)estimate. حساب سر انگشتی
rough cast glass شیشه خام
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
the keep of a horse علیق اسب
horse around <idiom>
saw horse خرک
one-horse یک اسبه
the off horse اسب دست راست
au u. horse اسب شرور
horse اسبی وابسته به اسب
horse قوه اسب
horse اسب دار کردن سوار اسب کردن
horse اسب دادن به
horse بالابردن
horse برپشت سوارکردن
horse شلاق زدن
horse بدوش کشیدن
horse غیرمنصفانه
horse سواراسبی سوار شوید
horse اسب مسابقه
horse اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
horse خرک حلقه
horse سواره نظام
horse اسب
one horse بدتبار
one horse مخصوص یک اسب بی مایه
one horse یک اسبه
hobby-horse فکر و ذکر همیشگی
hobby-horse رجوع شود به horse rocking
hobby-horse اسبچوبی
hobby-horse گانه
horse chestnuts شاه بلوط بری
hobby-horse خواهکار همیشگی
hobby-horse کار مورد علاقهی شدید
hobby-horse پیله
horse chestnuts شاه بلوط هندی
pommel horse پشتیخرک
horse box وسیلهحملاسب
horse trading معاملهجنسباجنس
horse-drawn وسیلهایکهبااسبحرکتکند
clothes horse کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes horse رخت پهن کن
winged horse شعر نظم اشعار لطف شاعرانه
charley horse سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
horse sense شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
race horse اسب مسابقه
to sprang a horse جهاندن یاپراندن یک اسب
towel horse زیرحولهای
trojan horse برنامه وارد شده در سیستم توسط سک شخص کلاهبردار. یک تابع نامناسب انجام میدهد درحین کپی کردن اطلاعات در فایل با اولویت کمتر که از آن پس آن شخص بدون اجازه کاربر به آن دسترسی خواهد داشت
trojan horse اسب تروا
trojan horse اسب تروجان
vaulting horse خرک پرش
rocking horse اسب چوبی گهوارهای
wheel horse اسب چرخ کش اسب نزدیک چرخ
white horse whitecap
horse chestnut شاه بلوط بری
I was thrown off the horse. از اسب پرت شدم
eat like a horse <idiom> زیاد خوردن (پرخور)
pommel horse خرک حلقه [دستگاه ژیمناستیک]
get on one's high horse <idiom> رفتار با تکبر
side horse خرک حلقه [دستگاه ژیمناستیک]
horse of a different color <idiom>
horse sense <idiom>
horse trade <idiom>
off one's high horse <idiom> تحقیرآمیز و مغرورانه عمل نکردن
on one's high horse <idiom> مغرور
vaulting horse خرک حلقه [دستگاه ژیمناستیک]
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
dark horse <idiom> کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
horse chestnut شاه بلوط هندی
dark horse برنده غیرمترقبه
war horse افسر یاسربازدامپزشک
war horse اسب جنگی
horse design نقش اسب [در اغلب طرح های شکارگاهی از این حیوان استفاده می شود.]
horse cover قالیچه زیر زین اسب
as strong as a horse [an ox] <idiom> مثل گاو [پر زور]
dark horse آب زیر کاه
The horse threw him. اسب ازرازمین زد
dark horse مرموز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com