Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (7 milliseconds)
English
Persian
to shovel snow
با بیل برف کندن
Search result with all words
snow shovel
پارو
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
shovel
بیل زدن
shovel
با بیل کندن انداختن
shovel
بیل مکانیکی
shovel
لبه منحنی اسکی
shovel
بیلچه
shovel
کج بیل بیلچه
shovel
پارو
shovel
بیل
[ابزار]
[ساخت و ساختمان]
g shovel
بیلچهکوهنوردی
shovel
بیل
shovel
خاک انداز
power shovel
بیل مکانیکی
rocker shovel
بیل مکانیکی مناسب تونی کنی
shovel cut
جوی حفر شده با بیل
shovel hat
کلاه لبه پهن کشیشان انگلیس
shovel pass
پاس از زیر بازو
shovel pass
پاس اززیر بازو
hydraulic shovel
بیلمکانیکی
steam shovel
خاک انداز بخاری
folding shovel
بیلتاشو
mechanical shovel
اتود
power shovel
ماشین خاک کش
back shovel
بیل حفاری
crane shovel
بیل مکانیکی
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
to d. with snow
ازبرف
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow under
شکست فاحش خوردن
snow
برفک
snow course
برف راهه
snow
برف امدن
to d. with snow
پوشاندن
snow
برف باریدن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under
مستغرق ساختن
snow
برف
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow clad
پر برف
packed snow
برف فشرده شده
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow tire
تایریخ شکن
snow survey
برفسنجی
snow storm
کولا ک برف
snow shoe
برفی
snow shoe
کفش
snow plough
برف پاک کن
snow plough
برف پران
snow plough
برف روب
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow white
سفید یکدست
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
snow job
<idiom>
لاف زدن
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
snow shower
بارشبرف
snow guard
محافظبرف
intermittent snow
بارشمتناوببرف
cloggy snow
برف چسبناک
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow thrower
برف خور
continuous snow
بارشبرفدائمی
snow tractor
تراکتور برف
Snow thaws.
برف آب می شود
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
corn snow
برف تگرگی
snow-white
سفید برفی
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow-white
برفام
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow blind
برف کوری
snow cave
اتاق برفی
snow blind
برف کور
snow berry
گل مروارید
snow berry
گل برف
corn snow
برف شکری
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
corn snow
تگرگ
accumulation of snow
توده برف
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow devil
بهمن
snow slip
بهمن
new fallen snow
برف تازه
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white
سفید
snow charge
بار برف
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow goggles
عینک افتابگیر
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow job
سرهم بندی
snow job
ماست مالی
snow leopard
یوز پلنگ
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow ball
گلوله برف
snow ball
با گلوله برف زدن
snow line
خط برف
snow gage
برفسنج
snow flake
یکجور گل حسرت
snow drift
توده برف
snow clad
برف پوش
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow clad
برف پوشیده
snow drift
برف انبار
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow fence
دیواره برفگیر
snow fence
حفاظ برف
snow flake
دانه برف
snow flake
برف دانه
snow flake
برف ریزه
snow covers
برف پشته
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
snow ball tree
گل بدماغ
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com