English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to strike a match or light کبریت زدن
Other Matches
To strike a match. کبریت زدن
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
to strike a light کبریت زدن
match قرینه سازی در طرح یا بافت
match بهم امدن
match جور بودن با
match وصلت دادن حریف کسی بودن
match ازدواج زورازمایی
match جفت
match لنگه همسر
an out match مسابقهای که بیرون از زمین بازی خانگی برپا کنند
match همتا
match حریف
match مسابقه کبریت
match نظیر
match چوب کبریت
match تنظیم ثبات معادل با دیگری
match تطبیق
match تطابق
match جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
match مطابقت کردن
match علامت دوبدو گذاشتن چوب
match مسابقه
match رویارویی بازیهای دو جانبه
match جور کردن
match همتا کردن
match مطابقت
match up یارگیری
match تطبیق تطابق
telex match رویارویی تلکسی
ballistic match تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی
These gloves do not match . این دستکشها لنگه به لنگه است
slanging match بزنبزن کتککاری
shouting match بحثوجدلپرسروصدا
return match بازیبرگشت
to strika a match کبریت زدن
wrestling match مسابقه کشتی
wresthing match مسابقه کشتی
winner of a match برنده مسابقه
match play مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
radio match رویارویی رادیویی
Test match مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا
brimstone match کبریت گوگردی
postal match مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
quick match فتیله توپ یا ترقه
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
cable match رویارویی تلگرافی شطرنج
international match مسابقه بین المللی [ورزش]
safety match کبریت بی خطر
a good match زن و شوهری که خوب بهم بخورند
slow match کبریت کند سوز
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
Test match مسابقه ازمایشی
match race مسابقه دو بین دو نفر
Test match مسابقه بین المللی کریکت
friction match کبریتی که با اصطکاک ومالش روشن میشود
love match عروسی ای که پایه اش عشق باشد و بس
match points اخرین امتیاز
match points اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
match fishing مسابقه ماهیگیری درانگلستان
match foursome مسابقه بین دو تیم دونفره بایک گوی برای هر تیم
match point اخرین امتیاز
match maker ترتیب دهنده مسابقه
match point اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
match mark جفتن و جور کردن قطعات
match box قوطی کبریت
match penalty خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
rugby test match مسابقه بین المللی رگبی
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
To win the match(race,contest). مسابقه رابردن
The football players are warming up before the game ( match) . هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
first strike اولین ضربه
first strike اولین ضربت در اولین حمله
go on strike اعتصاب کردن
strike out باطل کردن
to strike in به اندرون زدن
to strike in دخالت کردن
to strike in پامیان گذاردن
to strike into اغازنهادن
to strike into شروع کردن
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike up نواخته شدن
strike up نواختن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike an a وضعی بخودگرفتن
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike below بردن کالا به انبار
strike off بی زحمت ایجاد شدن
strike off بی زحمت درست کردن
to go on strike اعتصاب کردن
they are on strike اعتصاب کرده اند
strike out واردعمل شدن
strike زدن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike تک ناگهانی
strike چادر را از جا کندن
strike ضربت
strike ضربت زدن یورش
strike حمله کردن
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike توپ زن بودن
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
strike تصادم
strike تک هوایی
strike ضربه زدن
strike اعتصاب کردن
strike بخاطرخطورکردن
strike اصابت اعتصاب کردن
strike اعتصاب ضربه
strike out از بازی خارج شدن
strike سکه ضرب کردن
strike برخورد
strike اعتصاب
strike ضربت زدن خوردن به
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
strike a balance موازنه بدست اوردن
strike blind با ضربه کور کردن
strike force نیروی ضربتی
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike joint شکستگی طولی
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to strike dumb مات ومبهوت کردن
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
fly strike هجوم مگس
nuclear strike تک اتمی
nuclear strike تک هستهای
out law strike اعتصاب غیر قانونی
post strike بعد از اجرای تک
post strike بعد از تک هوایی
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike اعتصاب
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike work دست از کار کشیدن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a blow for سنگ
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a balance موازنه دراوردن
to strike camp اردورابهم زدن
to strike work اعتصاب کردن
to strike with awe هیبت زده کردن
to strike dumb گنگ کردن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
to strike root ریشه زدن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root برقرارشدن
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to strike fire اتش دراوردن
strike-breaker اعتصاب شکن
strike-breakers اعتصاب شکن
strike root ریشه کردن گرفتن
strike root ریشه زدن
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
hunger strike اعتصاب غذا
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
strike oil به نفت رسیدن
strike with a hammer پتک زدن
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
strike with terror وحشت زده
strike plate صفحهتوپی
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
ten strike امر موفقیت امیز
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
strike-breaking شکستناعتصاب
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
strike zone منطقه خط سیر
To cross out . To strike off. خط زدن
strike with terror ترسیده
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
air strike حمله هوایی
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
data strike چاهک داده ها
strike a bargain معامله کردن
air strike تک هوایی
general strike اعتصاب عمومی
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
light چراغ اویخته پرتو مرئی نور مرئی
light چراغ راهنمایی
light پرتوافکندن نور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com