Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 162 (8 milliseconds)
English	Persian
to strike dumb	گنگ کردن
to strike dumb	مات ومبهوت کردن
Other Matches
dumb	بی معنی
dumb	گنگ
dumb	لال
dumb	زبان بسته
dumb	لال کردن خاموش کردن
dumb	بی صدا کند ذهن
dumb well	چاهی که برای کشیدن ابهای روی زمین کنده میشود
dumb show	نمایش بااشاره وحرکات
dumb waiters	آسانسور غذا بر
deaf and dumb	کرو لال
dumb waiter	رستوران سیار
dumb terminal	پایانه صامت ترمینال غیر هوشمند
dumb waiter	گاری تاقچهدار
dumb vessel	شناوه بدون خدمه
dumb bunny <idiom>	شخص خنگ واحمق
dumb waiters	رستوران سیار
dumb ague	نوبه دزده
dumb show	پانتومیم
dumb show	نمایش صامت وبدون حرف
dumb lighter	barge
dumb language	زبان بی زبانی
dumb terminal	ترمینال گنگ
dumb terminal	وسیله جانبی که فقط میتواند داده را از یک کامپیوتر دریافت کند ولی نمیتواند آن را پردازش کند
dumb bell	میله اهنی دوسرگلوله داربرای ورزش
dumb barge	کرجی بی بادبان یابی موتور
dumb chamber	اطاق بی روزنه
to struck dumb	مات کردن
dumb waiter	آسانسور غذا بر
to struck dumb	گیج کردن
dumb language	زبان حال
dumb waiters	گاری تاقچهدار
deaf and dumb alphabet	الفبای کروگنگ
to strike into	اغازنهادن
to strike into	شروع کردن
strike below	بردن کالا به انبار
to strike an a	وضعی بخودگرفتن
strike out	از بازی خارج شدن
to strike an a	بصورت ویژهای درامدن
to strike at any one	ضربت خود را متوجه کسی ساختن
second strike	اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
to strike in	دخالت کردن
strike out <idiom>	رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike in	به اندرون زدن
to go on strike	اعتصاب کردن
strike out	واردعمل شدن
strike off	بی زحمت درست کردن
strike out	تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike off	بی زحمت ایجاد شدن
strike out	باطل کردن
strike up	نواخته شدن
strike up	نواختن
to strike in	پامیان گذاردن
to strike up	خواندن یازدن اغازکردن
they are on strike	اعتصاب کرده اند
strike	ضربه زدن
strike	حمله کردن
strike	حمله ضربه زدن به دشمن
strike	توپ زن بودن
strike	فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike	تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike	اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike	ضربت
strike	ضربت زدن یورش
strike	تک ناگهانی
strike	تصادم
strike	ضربت زدن خوردن به
strike	بخاطرخطورکردن
strike	سکه ضرب کردن
strike	اعتصاب کردن
strike	اصابت اعتصاب کردن
strike	برخورد
strike	اعتصاب
strike	تک هوایی
strike	چادر را از جا کندن
first strike	اولین ضربه
first strike	اولین ضربت در اولین حمله
strike	زدن
strike	اعتصاب ضربه
go on strike	اعتصاب کردن
to strike	زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
to strike root	ریشه گرفتن ریشه دواندن
To cross out . To strike off.	خط زدن
to strike oil	کامیاب شدن موفق شدن
to strike oil	بنفت رسیدن
to strike off the rolls	از صورت حذف کردن
to strike one in the mouth	توی دهن کسی زدن
To strike a match.	کبریت زدن
strike it rich <idiom>	یک شبه ره صد ساله رفتن
wildcat strike <idiom>	اعتصاب کارگران
hunger strike	اعتصاب غذا
strike it rich <idiom>	ناگهان پول و پله ای به هم زدن
strike-breaking	شکستناعتصاب
to go on a hunger strike	اعتصاب غذا کردن
strike-breaker	اعتصاب شکن
strike-breakers	اعتصاب شکن
strike plate	صفحهتوپی
lightning strike	اعتصاباعتراضآمیز
rent strike	پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
to strike work	اعتصاب کردن
to strike work	دست از کار کشیدن
to strike with awe	هیبت زده کردن
to strike something open	با ضربه چیزی را باز کردن
to strike tens	اردو رابهم زدن
to strike root	برقرارشدن
to strike root	ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root	ریشه زدن
strike pay	حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
out law strike	اعتصاب غیر قانونی
post strike	بعد از اجرای تک
post strike	بعد از تک هوایی
so strike one's flag	پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag	کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike	اعتصاب
strike a balance	موازنه بدست اوردن
strike an attitude	حالتی بخود گرفتن
strike blind	با ضربه کور کردن
strike force	نیروی ضربتی
nuclear strike	تک هستهای
nuclear strike	تک اتمی
hunger strike	اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
general strike	اعتصاب عمومی
air strike	تک هوایی
air strike	حمله هوایی
data strike	چاهک داده ها
strike a bargain	معامله کردن
fly strike	هجوم مگس
he strike him blind	چنان زد که کورش کرد
light strike	اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
strike force	نیروی کمین یا ضربت
strike joint	شکستگی طولی
to strike a spark out of	جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
ten strike	ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike	امر موفقیت امیز
to strike a snag	بمانعی برخوردن
to strike a blow for	به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a light	کبریت زدن
to strike a blow for	سنگ
to strike camp	اردورابهم زدن
to strike a balance	موازنه دراوردن
to strike fire	اتش دراوردن
strike zone	سیرمجاز گوی چوگان زن
strike off the rolls	از صورت وکلا خارج کردن
strike oil	به نفت رسیدن
strike root	ریشه زدن
strike root	ریشه کردن گرفتن
to strike hands	دست پیمان بهم دادن
strike with a hammer	پتک زدن
strike with terror	وحشت زده
strike with terror	ترسیده
strike zone	منطقه خط سیر
to strike a bargain	درمعامله موافقت پیداکردن
To deliver (strike) a blow	ضربه زدن ( وارد آوردن )
to strike a match or light	کبریت زدن
Strike while the iron is hot . <proverb>	تا آهن داغ است ضربه بزن .
strike while the iron is hot <idiom>	سود بردن
To deliver (strike ) a blow .	ضربه وارد ساختن
strike while the iron is hot	تا تنور گرم است باید نان پخت
He warned he would go on a termless hunger strike.	او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon	ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look .	قیافه گرفتن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com