Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
to talk the same language
<idiom>
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
to talk the same language
<idiom>
به یک سبک فکر کردن
[اصطلاح مجازی]
Other Matches
To talk rot. To talk through ones hat. To make irrelevant remarks.
پرت وپلا( چرت وپرت ) گفتن
To talk in measured terms . To talk slowly.
شمرده صحبت کردن
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk .
تو یکی دیگه حرف نزن !
To talk thru ones hat . To talk rubbish .
حرف مفت زدن
To talk thru ones hat. To talk bunkum.
از روی شکم حرف زدن
Talk brings on talk.
<proverb>
یرف یرف مى آورد .
Lets talk business. Lets talk turkey.
بی تعارف وجدی حرف بزنیم
talk over
<idiom>
بحث وگفتگو
to talk
[to]
گفتگو کردن
[با]
talk
صحبت کردن
talk
مبادله
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk down to someone
<idiom>
از کلمات ساده استفاده کردن
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
talk out
<idiom>
بحث تا رسیدن به نتیجه
to talk
[to]
صحبت کردن
[با]
to talk something over with somebody
با بحث چیزی را با کسی حل و فصل کردن
to talk something over with somebody
با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
talk up
<idiom>
صحبت درمورد
talk out of
<idiom>
به نتیجه نرسیدن
talk
مذاکره حرف زدن
talk
حرف
talk
صحبت
talk up
با صدای بلند حرف زدن
talk up
گستاخی کردن
talk up
بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
talk out
مطرح مذاکره قرار دادن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
talk down
از روبردن
to talk down
خاموش یاساکت کردن
talk down
ساکت کردن
talk over
مورد بحث ومذاکره مجدد قراردادن
talk
گفتگو
he does nothing but talk
فقط حرف میزند
he does nothing but talk
کاری جزحرف زدن ندارد
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
To make someone talk.
کسی را بحرف گرفتن
talk show
میزگرد
cross talk
تداخل صدا
cross talk
تداخل صحبت
cross talk
تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross talk
القاء
Talk a lot without saying much
خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
talk shows
نمایش گفت و شنودی
To talk through ones nose.
تو دماغی حرف زدن
cross talk
تداخل صداها در تلفن
There is talk
[mention]
of something
[somebody]
.
صحبت از چیزی یا کسی است.
talk shows
میزگرد
To talk like a book .
لفظ قلم صحبت کردن
She is the talk of the town .
همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
I had a long talk with him.
با ایشان مفصلا" صحبت کردم
talk back
<idiom>
بی ادبانه جواب دادن
pep talk
<idiom>
صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
sweet talk
<idiom>
ستایش کسی
baby-talk
زبان بچهگانه
idle talk
سخن بیهوده
idle talk
حرف مفت ژاژخایی
To be the talk of the town.
سرزبانها افتادن
To talk impudently.
تازگیها خیلی زبان درآوردی ( پرروشدی )
double-talk
<idiom>
حرف بیمعنا
talk through one's hat
<idiom>
بزرگ جلوه دادن
talk turkey
<idiom>
بحث جدی
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
First food , then talk .
<proverb>
اول طعام آخر کلام .
To dissuade someone. To talk someone out of something.
رأی کسی را زدن
There is some talk of his resigning.
صحبت از استعفای اوست
sweet talk
چاپلوسی کردن
to talk nonsense
چرند گفتن
talk big
<idiom>
با غرور حرف زدن
sales talk
مذاکره وبازار گرمی برای فروش
double talk
چاپلوسی و زبان بازی
double talk
جمله دو پهلو
push to talk
کلید مکالمه تلفنی
small talk
حرف بیهوده زدن
to talk out a bill
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
small talk
حرف مفت
to talk nonsense
مهمل گفتن
to talk in a whisper
بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
sweet talk
تملق گفتن
table talk
صحبتهای خصوصی و غیررسمی در سر میز غذا مفاوضه
talk politics
گفتگوی سیاسی
private talk
صحبت خصوصی
private talk
گفتگوی محرمانه
sweet talk
ریشخند کردن
to talk french
فرانسه حرف زدن
to talk in a whisper
نجوا
to talk in a whisper
سرگوشی
talk turkey
<idiom>
رک و پوست کنده گفتن
to talk tall
لاف زدن
to talk tall
گزاف گفتن
pillow talk
صحبت خودمانی
pep talk
نطق تهییجی
pep talk
سخنرانی انگیزگر
pillow talk
حرفهای خصوصی
talk show
نمایش گفت و شنودی
back talk
پیش جوابی
talk somebody's head off
<idiom>
سر کسی را بردن
[زیاد حرف زدن]
to talk shop
در باره کار صحبت کردن
to talk sense
حرف حسابی زدن
to talk rubbish
چرندیا مهمل گفتن
to talk insistently to somebody
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
apple talk
اپل تاک
to talk politics
گفتگوی سیاسی کردن
talk someone's ear off
<idiom>
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
Dont provoke me to talk.
دهانم را باز مکن!
To talk behind someones back.
پشت سر کسی حرف زدن
to talk with the tongues of angels
<idiom>
تملق گفتن
to talk with the tongues of angels
<idiom>
چاپلوسی کردن
to talk with the tongues of angels
<idiom>
ریشخند کردن
Dont talk to all and sundry.
با این وآن صحبت نکن
The laugh(talk) loudly.
بلند خندیدن (حرف زدن )
It is all hot air . it is all talk.
اینها همه اش حرف است
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
to talk to a
[brick]
wall
<idiom>
با دیوار حرف زدن
[اصطلاح]
This sort of talk is threadbare ( outmoded ) .
این حرفها دیگه کهنه شده است
To talk in contradictory terms. To contradict one self .
ضد ونقیض با من حرف زدن
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
The topic of our discussion . The subject of our talk (argument).
موضوع بحث وصحبت ما
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments)
این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
first language
زبانیکهازهمهبهآنبیشترتسلطدارید
pl. language
زبان پی ال وان
second language
زباندوم
language
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language
در زمان اجرا
language
مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
language
قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
language
استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language
زبان
for a language course
برای یک دوره زبان
language
سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
language
ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری برای کمک به نوشتن برنامه هایی به زبان خاص توسط برنامه نویس
language
زبان اصلی که برنامه با آن نوشته میشود تا توسط کامپیوتر پردازش شود
language
زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
language
نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد
language
زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند
language
زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است
language
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language
زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language
هر برنامهای که هر خط برنامه را به زبان دیگری ترجمه میکند.
language
تبدیل و اجرا میکند
language
برنامهای که به عنوان مترجم
language
زبان
I am here for a language course
من برای برای یک دوره زبان به اینجا آمدم.
language
زبان برنامه نویسی که حاوی دستورات کد دولویی است و مستقیما توسط CPU قابل فهم است
language
لسان
language
کلام
language
برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language
سخنگویی تکلم
language
بصورت لسانی بیان کردن
technical language
زبان فنی
target language
زبان مقصود
source language
1-زبانی که برنامه در ابتدا به آن نوشته شده است .2-زبان برنامه پیش از ترجمه
source language
زبان اصلی
symbolic language
زبان نمادی
standard language
زبان متعارف
target language
زبان هدف
syntax language
زبان تشریح نحو
source language
زبان منبع
technical language
زبان تخصصی
language laboratories
آزمایشگاه زبان
language laboratory
آزمایشگاه زبان
to translate something
[from/into a language]
برگرداندن
[نوشتنی]
چیزی
[از یک زبان یا به زبانی]
to interpret
[for somebody]
[from/into a language]
ترجمه شفاهی کردن
[برای کسی]
[از یک زبان به دیگری]
a dead language
<idiom>
زبان مرده و منقرض شده
[زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
algorithmic language
زبان الگوریتمی
It is better to know each others mind than to know each others language.
<proverb>
همدلى از همزبانى بهتر است .
A crash language course .
دوره فشرده آموزش زبان
language lab
آزمایشگاه
language lab
زبان
written language
زبان نوشتاری
use foul language
فحاشی کردن
the turkish language
زبان ترکی
to fix a language
زبانی که ازتغییریارشدبازداشتن
to pick up a language.
<idiom>
زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن.
[از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
tongue
[language]
زبان
to translate something
[from/into a language]
ترجمه
[نوشتنی]
کردن چیزی
[از یک زبان یا به زبانی]
tone language
زبانهای اهنگی
universal language
زبان فراگیر
use bad language
فحش دادن
What foreign language do you know?
کدام زبان خارجی رامی دانید ؟
language processor
پردازشگر زبان
foul language
دشنام
foul language
فحش
formmal language
زبان صوری
formal language
زبان صوری
fabricated language
زبان ساختگی
extensible language
زبان توسعه پذیر
enquiry language
زبان پرس و جو
dumb language
زبان بی زبانی
dumb language
زبان حال
design language
زبان طراحی
declarative language
زبان تشریحی
declarative language
زبان اعلانی
declarative language
زبان برنامه سازی در برنامههای کاربردی پایگاه داده ها که آنچه می خواهید بدست آورید وارد می کنید و نه دستورالعمل را
dancing language
زبان رقص
graphic language
زبان نگارهای
language processor
زبان پرداز
language master
زبان اموز
language master
اموزگار زبان
knowledge of a language
دانستن زبانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com