English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (3 milliseconds)
English Persian
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
Search result with all words
hard pressed سخت گرفتار
hard pressed سخت موردتعقیب
hard-pressed سخت گرفتار
hard-pressed سخت موردتعقیب
hard سخت
hard سفت
hard دشوار
hard مشکل شدید
hard قوی
hard سخت گیر نامطبوع
hard زمخت
hard خسیس درمضیقه
hard بشدت
hard بسرعت
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard خطای موقت در سیستم
hard خطا
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard سخت در مقابل نرم
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard and fast سخت ومحکم
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
hard and fast لازم الاجراء
hard and fast ثابت
hard disk دیسک سخت
hard disks دیسک سخت
hard-boiled سفت
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard cash پول نقد
hard of hearing سنگین گوش
hard of belief دیر باور
hard shoulder شانه تحکیم شده
hard shoulder شانه تثبیت شده
hard shoulder شانه استوار
hard-bitten دیرشکست خور
hard-bitten سخت هنگام جنگ
hard hearted سنگدل
hard-hearted سنگدل
hard currencies ارز معتبر
hard currencies ارز قابل قبول
hard palate سخت کام
hard palates سخت کام
hard currency پول قوی
hard currency ارز قوی
hard sell فروشندگی باچرب زبانی وفشار
hard sell زورچپانی
hard sell سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
hard sell فروش ماهرانه
imprisonment with hard labour حبس با اعمال شاقه
hard labour اعمال شاقه
hard luck بخت بد
hard luck بدبختی
hard headed مردمنطقی
hard headed مردعملی
hard-headed مردمنطقی
hard-headed مردعملی
hard surfacing سخت گردانی سطحی
colour hard copy device اسباب نسخه چاپی رنگی
die hard جان سخت
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
elder hard سر بلیط
external hard disk دیسک سخت برونی
half hard نیم سخت
hammer hard چکش خورده
hammer hard چکشی
hammer hard سخت
hard port فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hard port ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard acid اسید سخت
hard advertising تبلیغات تهاجمی
hard and fast rule قانون خشک و سخت
hard bake بادام سوخته
hard baked سفت پز
hard baked سفت پخته شده
hard ball baseball =
hard base سکوی پرتاب مستحکم
hard base سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base باز سختbaseball
hard beach ساحل مستحکم
hard beach قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard bested درفشار
hard bested درگرفتار
hard bill پرندگان سخت منقار
hard bitten سگ خو
hard bitten سرسخت
hard bitten سخت گیر
hard bitten گاز گیر
hard bitten سخت گاز گرفته شده
hard board تخته فشاری
hard boiled سخت جوشیده
hard boiled زیاد سفت شده
hard boiled سفت سفت پز
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard of d. دیرهضم
hard of d. ناگوارا
it is not very hard چندان سخت نیست
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
it is hard to say نمیتوان گفت
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
I am hard at it . سخت مشغولم
hard to please مشکل پسند
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
hard up <idiom> کمبود پول
hard by درنزدیکی
hard by نزدیک
hard working پرکار
hard surface سخت کردن سطحی
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface رافرش کردن
hard surface سطح چیزی
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard stock اجر سخت
hard wood چوب سفت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard times روزگارسخت
hard times هنگام تنگدستی
hard wood چوب سخت
hard wing بال صلب
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water اب سنگین
hard wood چوب بادوام
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard vacuum خلاء سخت
hard tube لامپ سخت
hard wood چوب جنگلی
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand بارانداز هوایی
hard sectored دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector قطاع سخت افزاری
hard sauce مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard rubber لاستیک سخت
hard radiation تابش یا پرتو سخت
hard pan قشر سنگی شده
hard mouthed سرکش
hard mouthed خودسر
hard mouthed بدلگام
hard mouthed بد دهنه
hard mouth بد لگامی
hard mouth بد دهنگی
hard maple افرای قندی قند افرا
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard set سخت شده
hard space فاصله واصل
hard solder جوش سخت
hard solder لحیم سخت
hard solder لحیم برنجی
hard soil رویه محکم
hard soil خاک سفت
hard soil زمین سفت
hard shell متعصب
hard shell سخت
hard shell کاسه دار
hard shell سخت پوست
hard set سفت شده
hard set ثابت شده
hard set منقبض شده
hard lines بدبختی
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder شانه راست
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard-hit درگیرمشکلی
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard pressed <adj.> دست تنگ
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard time روزگار سخت
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard-drinking معتادبهالکل
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hold hard عجله نکنید
hold hard صبر کنید
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard line سرسختانه
hard line سختگیرانه
hard line افراط آمیز
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat کلاهایمنی
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
hard-hitting سختکوش
hard-hitting پرتکاپو
hard working زحمت کش
hard layer لایه سفت
hard ground زمین سخت
hard ground زمین سفت
hard goods اجسام سخت
hard goods اجسام پایدار ومقاوم
hard game بازی دشوار
hard fisted جوکی
hard fisted خسیس
hard finish روکاری زبر
hard fiber فیبر سخت
hard featured زشت
hard featured بدقیافه
hard glass شیشه سخت
hard favoured زشت
hard failure نارسایی سخت افزاری خرابی سخت افزاری
hard hack بوته کوتاهی که دراتازونی میروید
hard hack اسپیره
hard layer لایه سخت
hard laid سفت تابیده
hard labor اعمال شاقه
hard hyphen خط تیره واصل
hard heartedness قساوت
hard heartedness سنگدلی
hard heartedly از روی سخت دلی
hard heartedly بیرحمانه
hard head شاخ جنگی
hard head بی مخ
hard head ادم بی کله
hard lines سختی
hard handed خسیس
hard handed دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard face سخت کردن سطحی
hard charge بشدت و حداکثر سرعت راندن
hard colors رنگهای سنگین
hard coal ذغال سنگ سخت
hard clam حلزون دارای کفههای صدفی سخت
hard chine خن زاویهای
hard hyphen خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
hard brick اجر بهی
hard brick اجر سخت
hard boiled سرسخت وخشن
hard boiled پرتعصب
hard error خطای سخت افزاری
hard drive گرداننده سخت
hard core مصالح اوار
hard core مصالح تخریب
hard core پی جاده
hard core زیرسازی جاده
hard copal کوپال سخت
hard copy نسخه ملموس خروجی چاپی
hard error خطای ملموس
hard copy نسخه چاپی
hard-copy output نسخه [خروجی] چاپی
hard nut to crack <idiom> شخص غیر قابل نفوذ
give (someone) a hard time <idiom> لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
hard disc [British E] دیسک سخت [رایانه شناسی]
drive a hard bargain <idiom> انعقاد معامله بودن هیچ سودی
go to the school of hard knocks <idiom> نخوانده ملا شدن
boild egg hard تخم مرغ پخته سفت
I have thought long and hard about it. خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
go to the school of hard knocks <idiom> در کوچه و بازار یاد گرفتن
school of hard knocks <idiom> تجربه عادی از زندگی
hard missile base پایگاه مستحکم موشک
hard disc bus سیمهارد
hard contact printing چاپ تماسی که در ان هدچاپگر با نیروی محسوسی روی لایه زیرین فشار واردمی اورد
to ran a person hard کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
rubble hard core مصالح اوار
rubble hard core مصالح تخریب
mallable hard iron اهن سخت چکش خوار
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com