English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
English Persian
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
Other Matches
chalk نرم اهک
chalk باگچ نشان گذاردن
chalk سریال حرکت سریال بار
chalk پودر گچی خط کشی
chalk مالیدن گچ بر سر چوب بیلیارد شرطبندی روی اسب در اخرین لحظات اسب موردتوجه عموم
chalk گل سفید
chalk خط کشیدن
chalk up <idiom> ضبط کردن
chalk باگچ خط کشیدن
chalk علامت سفیدکردن
chalk گچ
chalk up کسب امتیاز
chalk شماره سریال حرکت
chalk نشان
chalk troops سری افراد یا یکانهایی که بایستی با یک سریال هوایی حرکت کنند
chalk commander فرمانده سریال حرکت هوایی فرمانده سریال بار هوایی
french chalk پودر خشک کن
french chalk گچ درزیگران گچ خیاطی
french chalk گچ فرانسوی
chalk number شماره سریال بار هوایی شماره سریال حرکت هوایی
chalk stone سفیده نقرسی
magnesian chalk نرم اهک منیزی دار
as different as chalk and cheese <idiom> مثل آسمان و ریسمان [متفاوت]
chalk-line [ریسمان اشباع شده با گچ]
nodular chalk نرم اهک دردانهای
as different as chalk and cheese <idiom> مثل فیل و فنجان [متفاوت]
chalk marl نرم اهک رس دار
tailor's chalk گچ یا صابون خیاطی مخصوص علامت گذاری روی پارچه
marly chalk نرم اهک رسدار
They are as different as chalk from cheese . what a contrast ! این کجا وآن کجا !
to walk in داخل شدن
to walk off ناگهان رفتن
walk-on بازیگر فرعی
walk off with دزدیدن
walk out on قال گذاشتن
walk off with بلند کردن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
walk out on خالی ازسکنه کردن
walk out on ترک گفتن
walk out اعتصاب کردن
walk through بررسی هر مرحله از یک نرم افزار
walk-up بی آسانسور
walk-up آپارتمان طبقهی اول
to walk به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to walk in توآمدن
to walk in قدم نهادن در
to walk in واردشدن
to walk قدم زدن
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
walk out <idiom> ناگهانی رفتن
walk away/off with <idiom> دزدیدن
walk all over someone <idiom> براحتی برنده شدن
He can hardly walk. بزور راه می رود
to go for a walk گردش رفتن
walk پیاده رو
walk مسابقه راهپیمایی
go for a walk گردش رفتن
do not walk راه نروید
walk گام معمولی اسب
to walk away with ربودن
to walk away with دزدیدن
to walk off with ربودن
to walk off with دزدیدن
walk راه پیما
i know you by your walk من شما را از گام برداری
i know you by your walk میشناسم
walk گردش پیاده گردشگاه
take me for for a walk مرابه گردش ببرید
to take a walk گردش کردن یا رفتن
walk گردش کننده راه رونده
walk راه رو
walk راه رفتن گام زدن
walk گردش کردن پیاده رفتن
take a walk گردش کردن
cat walk راه رو اویخته
walk on air <idiom> روی ابرها راه رفتن (ازخوشحالی)
walk the floor <idiom> بیقرار بودن
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
to walk around the block دور بلوک خیابان راه رفتن
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
to walk the boards بازیگری کردن
walk of life شغل
walk of life پیشه
cat-walk راهرو باریک
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
cat walk تک گذر
cat walk ادم رو
milk walk گشتی که شیر فروش میزند گشت
to walk . To go on foot. پیاده رفتن
walk-in wardrobe راهرویجارختی
parapet walk سنگرقدم زدن
gravel walk سنگ فرش
walk-ups آپارتمان طبقهی اول
walk-ups بی آسانسور
to walk a bicycle دوچرخه را با دست بردن
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
code walk through گردش درطول برنامه
milk walk دور
to walk fast تندراه رفتن
to walk the plank چشم بسته روی الواری که دربغل کشتی نصب سده راه رفتن وتوی دریا افتادن
walk back به عقب خم شوید
walk back شل کردن
cock of the walk پهلوان میدان
side walk پیاده رو
sheep walk چراگاه گوسفند
gravel walk جاده سنگ فرش
covered parapet walk گذرگاهسنگرسرپوشیده
To walk with firm steps . با قدمهای محکم راه رفتن
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
learn to walk before yaou run. <proverb> قبل از اینکه بدوى راه رفتن را یاد بگیر.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Lets walk to the edge of water. بیا تا لب آب قدم بزنیم
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com