English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
weigh بالا کشیدن لنگر ناو
weigh وزن کردن
to weigh down غالب امدن چربیدن
weigh سنجیدن
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
weigh وزن کردن وزن داشتن
weigh in وزن کردن
weigh in توزین
weigh in وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
weigh in وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh کشیدن
weigh-in توزین
weigh-in وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
weigh-in وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
to weigh in [on something] اظهار نظر کردن [در مورد چیزی]
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
it does not weigh with me ندارد
it does not weigh with me درنظرمن اهمیتی
weigh on/upon <idiom> نگران کردن شخص
weigh out توزین سوارکار و زین و یراق پیش از مسابقه
weigh it a بدقت بکش درست بکش
weigh down زیر بار خم شدن یا کردن
weigh-in وزن کردن
to weigh out کشیدن وکنارگذاشتن داشتن
weigh beam قپان قابل حمل
weigh-ins وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh anchor لنگر کشیدن
to weigh heavy سنگین بودن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
weigh batcher اندازه گیر وزنی
to weigh anchor لنگر بالا کشیدن
weigh house قپاندار خانه ترازودار خانه
to weigh anchor حرکت کردن
weigh bridge قپان تخت قنطار کش
weigh-ins وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
weigh-ins توزین
weigh-ins وزن کردن
word for word طابق النعل بالنعل
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
word واژه سخن
word گفتار
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
word پیغام خبر
word عبارت
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
word حرف
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
keep to one's word سر قول خود بودن
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
the last word سخن اخر
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
word لغت
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
the last word ک لام اخر
the last word سخن قطعی
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
word لفظ
the last word حرف اخر
to say a word حرف زدن
word for word <adv.> نکته به نکته
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
at his word بحرف او
at his word بفرمان او
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word اطلاع
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word for word <adv.> مو به مو
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word for word <adv.> کلمه به کلمه
upon my word به شرافتم قسم
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
in a word <idiom> به طور خلاصه
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word قول
word عهد
word بالغات بیان کردن
word مشابه 10721
word فرمان
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
to keep to one's word سرقول خودایستادن
word کلمه
word لغات رابکار بردن
i came across a word بکلمه ای برخوردم
word of command فرمان انتصاب
word square acrostic
word of honour قول شرف
word order ترتیب واژه ها
word salad سالاد کلمات
word picture بیان یا شرح روشن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad اشفته گویی
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word of command فرمان نظامی
word addressable نشانی پذیری کلمه
word fluency سیالی واژگانی
word book کتاب لغت
word frequency بسامد واژگانی
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word length طول کلمه
word length درازای کلمه
word mark نشان کلمه
word hoard لغت نامه
word mark علامت کلمه
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
word book کتاب لغت
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
word book فرهنگ لغات
word book قاموس
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word time زمان کلمه
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
swear-word کفر
word correction اصلاحکلمه
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word square جدول کلمات متقاطع
relying on his word باستناد سخن وی
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
function word کلمه دستوری
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
double word کلمه مضاعف
instruction word کلمه دستورالعمل
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
key word مفتاح
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
one word sentence جمله تک واژهای
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com