Dictiornary-Farsi | total effective collision cross section | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
total effective collision cross section	سطح مقطع موثر کل


Other Matches

effective collision cross section	سطح مقطع برخورد موثر
effective collision	برخورد موثر
cross section	مقطع
cross section	نیمرخ پهنا مقطع موثر
cross section	مقطع عرضی
cross section	برش متقاطع نمونه یا حد وسط
cross section	برش عرضی
cross section	سطح مقطع موثر
cross section	سطح مقطع
cross-section	سطح متقاطع
cross section	رویه برش
cross section	نیمرخ عرضی
cross section	سطح مقطع عرضی
cross section of a road	بخشعرضیجاده
cross section of a trunk	بخشعرضیتنهدرخت
cross section of a molar	قسمتهایمختلفدندانآسیا
shape of cross section	نیمرخ عرضی
cross section area	سطح مقطع
inelastic cross section	مقطع برخورد ناکشسان
cross section of an airbrush	بخشعرضیرنگپاش
circular cross section	مقطع گرد
absorption cross section	مقطع جذب
valley cross section	نیمرخ عرضی دره
cross section of an embankment dam	گودالکنندهشده
cross section of an electron microscope	بخشعرضیالکترودمغناطیسیمیکروسکوپ
cross section of a buttress dam	قسمتحایلموربسر
cross section of a gravity dam	قسمت
cross section of a liquid compass	قسمتموربقطبنمایمایع
cross section of a power plant	قسمتعرضینیروگاه
cross section of an arch dam	بخشعرضیهلالیسر
cross section of a reflecting telescope	قسمتمورببازتابتلسکوپ
cross section of a reflex camera	قسمتعرضیبازتابتلسکوپ
cross section of a refracting telescope	بخشعرضیبازتابتلسکوب
cross section of a muzzle-loading cannon	قسمتموربدهانهتوپ
cross section of a hydroelectric power station	قسمتعبورایستگاهقدرتانرژیآبی
collision	تلاقی
come into collision	تصادم کردن
come into collision	تصادف کردن
collision	تصادم
collision	برخورد
collision	تصادف
collision	برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision	ضربه
near collision	فاصله خیلی خطرناک برای دو هواپیما
near collision	حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
to come in to collision	تصادف کردن
to come in to collision	تصادم کردن
collision course	اختلافنظر
collision of the second kind	برخورد نوع دوم
collision of the first kind	برخورد نوع اول
collision ionization	یونش برخوردی
collision parameter	در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
inelastic collision	برخورد ناکشسان
collision coverage	شمول جبران تصادمات
probability of collision	احتمال برخورد
collision risk	خطر تصادم
collision rate	سرعت برخورد
collision rate	نرخ برخورد
collision frequency	فراوانی برخورد
collision energy	انرژی برخورد
collision rate	میزان برخورد
elastic collision	برخورد الاستیک
elastic collision	برخورد کشسان
head on collision	برخورد رودررو
lead collision course	مسیر تصادم گلوله با هدف خط تصادم گلوله با هدف
collision excitation	تحریک برخوردی
collision bulkhead	دیواره ضد تصادم
collision bulkhead	دیواره نشکن
collision course interception	تقاطع مسیر رهگیری باهواپیمای دشمن مسیربرخورد هواپیمای رهگیر بادشمن
head on collision	برخوردشاخ به شاخ
collision detection	پروتکل ارتباطات شبکهای که مانع ارسال همزمان از دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و سپس ارسال کنند
collision detection	تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
collision detection	تشخیص تصادم
galncing collision	برخورد پهلو به پهلو
anti collision light	چراغ یا لامپ چشمک زنی که در بالای سکان عمودی یا زیرهواپیما به منظور افزایش قابلیت دیده شدن نصب میگردد
The two cars had a head –on collision.	دو اتوموبیل شاخ به شاخ شدند ( تصادم از جلو)
cross way=cross road	چهارراه
effective	قابل اجرا
effective	آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
effective value	جریان موثر
the effective cause	علت
effective	خروجی میانگین پردازنده
effective	نرخ یافتن یک بخش مشخص از اطلاع از یک رسانه ذخیره سازی
effective	کارگر
effective	موثر
effective	کاری
effective	عامل موثر
effective	اثر بخش
effective	مفید
effective	سرباز اماده به خدمت
effective	دستور نتیجهای که پس از تغییر در دستور اصلی اجرا میشود
effective	آدرسی که از تغییر در یک آدرس بدست می آید
effective capacity	گنجایش مفید
effective capacity	فرفیت موثر
effective charge	بار موثر
cost-effective	کارآمد هزینه
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
effective current	جریان موثر
effective area	سطح موثر
effective address	آدرس موثر
effective address	نشانی موثر
effective resistance	مقدار مقاومت موثر
effective storage	گنجایش مفید
cost-effective	هزینه کاه
cost-effective	سودآور
cost-effective	مقرون به صرفه
effective damage	خسارت موثر
effective wind	مولفه باد موثر
effective shear	برش موثر
effective range	برد موثر جنگ افزار
effective range	برد موثر
effective rainfall	بارندگی موثر
effective radius of a well	شعاع موثر چاه
effective radius	شعاع موثر
effective pressure	فشار موثر
effective power	توان موثر
effective power	قدرت موثر
effective porosity	تخلخل موثر
effective pitch	گام موثر
effective pattern	منطقه اثر موثر
effective size	اندازه موثر
effective span	دهانه موثر
effective stimulus	محرک موثر
effective wind	باد سمتی
effective width	عرض موثر
effective treatment	تسویه موثر
effective treatment	تسویه کارا
effective time	مدت موثر
effective time	زمان موثر
effective throat	گلوگاه موثر
effective temperature	دمای موثر
effective damage	ضایعات موثر
effective stress	تنش موثر
effective strength	استعدادرزمی موجود
effective strength	استعداد رزمی موثر
effective pattern	منطقه اصابت موثر
effective output	خروجی موثر
effective through put	توان عملیاتی موثر
effective demand	تقاضای موثر
effective diameter	قطر موثر
effective depth	ارتفاع مفید
effective demand	تقاضای موثرعبارت است از مقدار کالائی که خریداران در قیمتهای موجود مایل و قادر به خریدان هستند
effective faith	ایمان توام باعمل
effective output	دبی موثر
effective output	بازداده موثر
effective date	تاریخ شروداجرای دستورالعمل
effective date	تاریخ اجرا
effective field	میدان موثر
effective force	نیروی موثر
effective input	فرفیت موثر ورودی
effective electromotive force	نیروی برق رانی موثر
effective atomic number	عدد اتمی موثر
effective tax rate	نرخ موثر مالیاتی
effective beaten zone	منطقه ضربت موثر
effective thickness of a wall	ضخامت موثر دیوار
effective band width	پهنای موثر نوار
effective beaten zone	منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
effective unit weight	وزن مخصوص موثر
effective tax system	نظام موثر مالیاتی
brake mean effective pressure	مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
effective grain diameter	قطر موثر دانه
effective snow melt	برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
effective output admittance	گذرایی موثر خروجی
effective magnetic field	میدان مغناطیسی موثر
effective nuclear charge	بار موثر هسته
effective magnetic moment	گشتاور مغناطیسی موثر
effective length of strut	ارتفاع کمانش
effective length of strut	بلندی کمانش
effective interest rate	نرخ بهره موثر
effective input impedance	ناگذرایی موثر ورودی
effective input admittance	گذرایی موثر ورودی
effective size of grain	اندازه موثرذرات
effective size of grain	قطر موثر ذرات
effective habit strength	حد موثر نیرومندی عادت
effective output impedance	ناگذرایی موثر خروجی
effective reaction potential	حد موثر نیرومندی واکنش
to total something up	چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
total	مقدار
total	کل [حاصل جمع]
total	جامع
total	کلی تام
total	مجموع
total	کل تعداد ورودیهای hash برای تشخیص خطا
total	کامل
total	جمع کل کامل
total	جمع
total	مطلق
total	تام
total	کلی
total	کل
total	حاصل جمع
total	جمع کردن
total	سرجمع کردن
total	جمع زدن
total	جمله سرجمع
theory of effective demand determination	نظریه تقاضای موثر اصطلاح کینز برای تقاضای کل
total radiation	تشعشع کل
total radiation	تابش کل
total product	محصول کل
total pressure	فشار کل

total effective collision cross section

سطح مقطع موثر کل