English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (8 milliseconds)
English Persian
touch sensitive tablet تابلو حساس به تماس
Other Matches
touch sensitive panel صفحه حساس به تماس
touch sensitive display صفحه نمایش حساس لمسی
tablet بر لوح نوشتن
tablet صفحه گرافیکی یا وسیله مسط ح که به کاربر امکان وارد کردن اطلاعات گرافیکی در کامپیوتر با رسم روی سطح آن میدهد
tablet مکان نما روی صفحه
tablet لوح تابلو
tablet تخته ورقه
tablet قرص [داروسازی]
tablet قرص
tablet لوحه
tablet لوح
tablet صفحه
digitizing tablet لوح دیجیتالی کننده
graphics tablet لوح گرافیکی
data tablet یک وسیله ورودی دستی برای صفحه نمایش گرافیکی صفحه داده دهی
graphics tablet تخته نگاره سازی
coupler-tilt tablet صفحهجفتی
sensitive مهم
sensitive آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
sensitive حیاتی از نظرعملیاتی منطقه حساس
sensitive نفوذ پذیر
sensitive دارای حساسیت
sensitive حساس
context sensitive حساس نسبت به متن
context sensitive help کمک حساس به قرینه
light sensitive با حساسیت نوری
graze sensitive ماسوره مخصوص ترکش کمانهای
graze sensitive ماسوره مخصوص تیر کمانه
coloring sensitive حساسیت رنگ
sensitive plant گیاه حساس
case sensitive حساس نسبت به بزرگ یاکوچک بودن حرف
sensitive clay رس حساس
sensitive plant حساسه
sensitive to corrosion حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
sensitive zone منطقه حساس
sensitive to light حساس نسبت به روشنایی
youch sensitive screen صفحه حساس به تماس
pressure sensitive pen قلم حساس به فشار
light sensitive cell سلول حساس در برابر نور
light sensitive resistor مقاومت حساس در برابر نور
pressure sensitive keyboard صفحه کلید حساس به فشار
context sensitive help key کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین
case sensitive search جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
light sensitive layer لایه یا قشر حساس در برابرنور
a sensitive subject [topic] موضوعی حساس
He is jealous . He is sensitive on matters of honor . غیرتی است
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
touch up <idiom> لاک گرفتن
touch on (upon) <idiom> خلاصه وار نوشتن ،چکیده گویی
touch off <idiom> شروع کاری
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
touch and go <idiom> نامطمئن
Keep in touch! <idiom> در تماس باش!
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
out of touch ناآگاهبهشرایطجدید
to touch somebody [something] به کسی [چیزی] دست زدن
to touch somebody [something] کسی [چیزی] را لمس کردن
to touch upon ذکر کردن
to touch something دست زدن به چیزی
to touch on اشاره کردن
to touch upon اشاره کردن
to touch on ذکر کردن
Please do not touch! لطفا دست نزن [نزنید] !
to touch on نام بردن
to touch upon نام بردن
to touch on مطرح کردن
to touch upon مطرح کردن
to touch something لمس کردن چیزی
touch me not گل حنا
d. touch نازک کاری
d. touch دستکاری استادانه
touch بساوش
touch متاثر شدن لمس دست زنی
touch and go مشکوک
touch and go در معرض خطر
to touch up بکارانداختن
to touch up شلاق زدن
to touch up حک واصلاح کردن
to touch up دست کاری کردن
to touch off درکردن خالی کردن
to touch off با شتاب درست کردن زودرسم کردن
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
to keep in touch with any one از حال کسی اگاه بودن
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch رسیدن به متاثر کردن
touch لمس کردن پرماسیدن
touch دست زدن به
touch پرماس حس لامسه
touch زدن
touch بساوایی
touch لمس کردن
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touch دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
Don't touch me! به من دست نزن !
Don't touch me!; Don't you touch me! وارد منطقه شخصی من نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
Don't touch me!; Don't you touch me! به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
Make sure not to touch anything! به چیزی دست نزنی ها !
to touch upon [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
touch paper فتیله
alternate to touch نرمش کمر
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
delicacy of touch فرافتکاری
delicacy of touch ریزه کاری
touch move لمس مهره شطرنج
Don't you touch me! به من دست نزن !
to be hot to the touch داغ به نظر رسیدن
Don't touch! دست نزن [نزنید] !
touch-typing نگارش با روش پرماسی
touch-types نگارش با روش پرماسی
touch-typed نگارش با روش پرماسی
touch-type نگارش با روش پرماسی
soft touch آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
touch wood یکجوربازی کودکان
touch wood اتش افروزنه اتش زنه
touch wood قو
touch spot ناحیه بساوشی
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
touch line خط کناری زمین
touch screen صفحه نمایش لمسی
touch receptors گیرندههای بساوشی
touch me not ish گل حنا
touch me not ish امر ممنوعه
touch panel صفحه حساس به تماس
touch needle سوزن محک
touch me not ish مغرور
easy touch زیرک-زبل
Don't touch it! دست نزن !
finishing touch دست کاری تکمیلی
the animal is not s. to touch دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
to put to the touch ازمودن
to put to the touch محک زدن
to touch ground بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
lose touch with <idiom> از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
touch hole جای فتیله
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
touch in goal محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
To be in touch ( contact) with someone. با کسی درتماس بودن
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
touch tone telephone تلفن دکمهای در سیستمهای پردازش از راه دور
He has a delightful touch on the guitar . گیتار را با پنجه گرمی می نوازد
touch in goal line ادامه خط بین خط دروازه و خط مرزی
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning . گوش شیطان کر (بزن بچوب )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com