Dictiornary-Farsi | tough break | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
tough break <idiom>	بدبیاری آوردن


Other Matches

too tough	غیر قابل جویدن
tough	زمخت
tough	بادوام
tough	چسبنده
tough	دشوار
too tough	خیلی سفت
tough	سخت
tough	زمخت بادوام
tough	پی مانند
tough	شدید
tough	سفت
tough	خشن
tough	محکم
tough	شق
tough	بااسطقس
tough clay	خاک رس پر مایه
The meet is too tough.	این گوشت خیلی سفت است.
a tough job	یک کار سخت
tough minded	دارای فکر خشن وبدون احساسات
tough pitch copper	مس چقرمه
break down	شکستگی
break off	قطع کردن
break even	بی سود و زیان
break even	سربه سر
break down	توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break even	سربسرشدن
to break down	خراب کردن
break down	شکست فروریختگی پنچری
break even	صافی درامدن
break through	عبورازمانع
break even	بی سود و زیان شدن
break off	موقوف کردن
break off	قطع تماس با دشمن
break up	حد فاصل علایم مشخصه هدف
break off	رهایی ازدرگیری
break out	شیوع یافتن
break out	تاول زدن جوش زدن
break out	شیوع
break out	نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break off	فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break through	رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through	رخنه
break through	شکاف
break through	نفوذ
break through	نفوذکردن در مواضع دشمن
break up	تفکیک کردن
break up	تجزیه
break up	انحلال
break up	مرز علایم مشخصه هدف
break down <idiom>	تجزیه وتحلیل
break down <idiom>	ازکار افتادن
to break up	شخم کردن
to break up	منحل کردن خردکردن
to break up	بهم زدن
to break out	فاش یا افشاندن
to break out	بیرون ریختن
to break out	شایع شدن
break up (with someone) <idiom>	قهر کردن
get a break <idiom>	فرصت داشتن
to break in	به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break up	از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
break away	قطع رابطه کردن
break in upon	قطع کردن صحبت کسی
break out	در گرفتن
to break out	درگرفتن
to break one's f.	قول دادن
to break a way	موانع را ازراه خودبرداشتن
to break a	شکستن
over break	خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
off break	کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break a	دونیم کردن
break up value	قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break up value	قیمت رهایی
break up	منحل کردن
to break apart	شکستن
to break apart	جداکردن
to break off	خاتمه دادن
to break off	موقوف کردن
to break off	جداکردن
to break off	کندن
to break in	گرفتن
to break in	شاخ شکستن سوغان
to break in	رام کردن
to break down	ازپا انداختن
to break into something	از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
break down	تفکیک
break	خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break-up	امیختگی
break	گسیختگی
break	عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break	راحت باش
break	ازهم باز کردن
break	شکستگی
break away	جدائی
break away	گسیختگی
break	شکست
break	طلوع مهلت
break	وقفه
break	شکاف
break	زنگ تفریح
break	فتن
break	از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break	انتخاب شود
break	کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break	فرمان BREAK
break	مجزاسازی
break	تجزیه
break	تفکیک
break	قطع کردن
break	پاره کردن
break	شکستن موج
break	نقطه فرودپرنده
break	حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break	ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break	جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break	نقض کردن
break in	رام کردن
break down	درهم شکستن
break-in	رام کردن
break-in	درمیان صحبت کسی دویدن
break down	درهم شکننده فروریختن
break down	سقوط ناگهانی
break in	حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break in	درمیان صحبت کسی دویدن
break-in	حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break down	ازاثر انداختن
break down	تجزیه
break down	اسیب دیدن
break down	تقسیم بندی کردن
break down	تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break	شکستن
break	خردکردن
to break [off] an engagement	نامزدی را نقض کردن
to break news	فاش کردن اخبار
to break a jest	شوخی کردن
to break a jest	مزه انداختن
to break one of a habit	عادتی را ازسرکسی انداختن
to break one's fast	افطار کردن
to break one's promise	شکستن عهدوقول
to break ones fast	افطارکردن
to break ones fast	ناشتایی خوردن
to break ones fast	روزه
to break ones fast	خوردن
to break a law	قانون شکنی
to break in pieces	خردکردن
to break aset	خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break bulk	خالی کردن بار
to break company	جدایی کردن
to break contact	اتصال راقطع کردن
to break contact	جریان راگسستن
to break wind	بادول کردن
to break forth in to joy	از خوشی فریاد کردن
to break a seal	مهری رابرداشتن
to break a rebellion	خوابا نیدن یک اشوب
to break off one's engagement	نامزدی خود را نقض کردن
to break in flinders	خردکردن
to break in flinders	ریزریزکردن
to break open	شکستن
to break open	سوراخ کردن
coffee break	تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee break	تنفس
break line	خطیقه
tea break	زنگتفریح
To break a spell.	طلسمی راباطل کردن
Break. Recess.	زنگ تفریح
To break a promise.	عهد وقولی را شکستن
To break ranks.	صف را شکستن
to break one's leg	شکستن ساق پا
break-ins	حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins	درمیان صحبت کسی دویدن
break the bank <idiom>	بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
break the ice <idiom>	سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the news <idiom>	اول ازهمه خبر را رساندن
break-ins	رام کردن
break-dancing	گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
to break with one's friend	با دوست خود بهم زدن
bird's-break	ابزار رخ منقاری
to break into a building	با زور [و غیر قانونی] وارد ساختمانی شدن
to break rank	صف شکستن
to break rank	صف
to break rank	بهم زدن
to break rank	بهم خوردن
to break rank	بی نظم شدن
to break the ice	رو کسی باز شدن
to break the ice	دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the prison	گریختن از زندان
to break to pieces	خرد کردن
to break to pieces	شکستن
to take a mandatory break	وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
to break the sleep	از خواب بیخواب کردن
to break wind	تیزدادن
to break into a run	شروع کردن به دویدن
to break a firm	ورشکست شدن یک شرکت
tie-break	تای برک
break the wind	در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
break the law	نقض قانون کردن
to break step	غلط پا برداشتن
break step	غلط پا برداشتن
break shot	نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
break proof	ازمایش شکست