English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (8 milliseconds)
English Persian
town council انجمن شهر
town council انجمن شهرداری
Other Matches
council شورا مجلس
council انجمن
council مشاوره
council کنکاشگاه
council هیات
council شورا
appoint as one's council وکالت دادن
appoint as one's council وکیل کردن
council of war شورای نظامی
bar council هیات مدیره کانون وکلا
council of war شورای جنگ
federal council مجلس متحده
borough council انجمن ده
cabinet council جلسه هیات وزیران
economic council شورای اقتصادی
council chamber انجمن گاه
council of entent شورای حسن تفاهم
council ot ministers هیئت وزراء
council ofwar شورای نظامی
council ofwar شورای جنگ
council of physicians شورای پزشکان
council of physicians شورای پزشکی
council of ministers هیات وزرا
council of ministers هیات وزیران
council of ministers شورای وزیران
council of europe ن پیوستند
council of entent ساحل عاج نیجریه و ولتای علیا
council of entent متشکل از جمهوریهای افریقایی داهومی
federal council مجلس دولت متحده
Privy Council هیات مشاورین سلطنتی
order in council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
order in council تصویب نامه دولتی
order of council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
parish council شورای محلی
security council شورای امنیت
security council شورای حفافتی یکان
security council یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل که 11 عضودارد و وفیفه عمده ان حفظ صلح و امنیت جهانی است
the king in council شورای دولتی باحضوراعلیحضرت
county council سازماننافر
nordic council فنلاند و نروژ که هدف ان بسط همکاریهای کشورهای اسکاندیناوی درشئون مختلف است
security council شورای امنیت سازمان ملل متحد
legislative council هیئت عالی مقننه در انگلیس مجلس مقننه
international council شورای بین المللی کامپیوتر در اموزش
international council education in forcomputers
municipal council انجمن شهر
nordic council شورای شمالی
guardian council شورای نگهبان
nordic council شورای اسکاندیناوی مجمع متشکل ازنمایندگان دانمارک
nordic council سوئد ایسلند
municipal council انجمن شهرداری
election supervisory council انجمن نظارت بر انتخابات
economic and social council به نیابت از طرف مجمع عمومی است
council of economic advisers شورای مشاوران اقتصادی
rural district council انجمن محلی زراعی
election supervisor council انجمن نظارت بر انتخابات
economic and social council شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
column research council شورای تحقیق بر ستونها
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
out of town بیرون شهر
town شهر کوچک قصبه حومه شهر
Get out of town! <idiom> جدی می گی؟ [اصطلاح روزمره]
town قصبه
Get out of town! <idiom> شوخی میکنی؟ [اصطلاح روزمره]
It's all over town. <idiom> این خبر درشهر پراست.
town شهر
the town گردش وسیاخت درشهر
go to town <idiom>
town شهر کوچک
new town شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
town خرده شهر
town شهرک
town شهرک
from out of town از خارج [از شهر]
from out of town از بیرون [از]
town شهر
town شهر کوچک
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
Road Town توانائیدرقضاوتعادلانه
county town شهر مقراستاندار
boom town شهرصنعتیشده
small-town کم سروصدا
small-town شهرستانی
small-town وابسته به شهرهای کوچک
shanty town بیغوله
shanty town گدامحله
shanty town کوخگاه
shanty town حصیرآباد
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
I am a strange in this town. دراین شهر غریب هستم
The town has a European look. این شهر قیافه اروپایی دارد
Company town شهرک کارگران
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
To be the talk of the town. سرزبانها افتادن
provincial town شهرستان
country town شهرستان
to work out of town در حومه [بیرون] شهر کار کردن
Is there a bus into town? آیا اتوبوس برای شهر هست؟
They searched the whole town . تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
home town زادشهر
home town خاستگاه
county town حاکم نشین استان
principal town شهر عمده
satellite town پیراشهر
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
town halls تالار انجمن شهر
town halls عمارت شهرداری
town halls کاخ شهرداری
town halls تالار شهرداری یا فرمانداری
town hall تالار انجمن شهر
test town شهر مورد ازمایش
test town شهرمورد نمونه گیری
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
post town شهری که پستخانه مستقل دارد
ghost town شهر متروک
corporate town شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
assize town شهر مقر دادگاه جنایی
town criers جارچی
town crier جارچی
town planning شهرسازی
in the navel of the town در ناف شهر
town houses گدا خانه دارالمساکین
town houses خانه شهری
town house گدا خانه دارالمساکین
man about town مرد فعال اجتماعی وجهانی
town house خانه شهری
the outskirts of the town حومه شهر
town fog نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
w kilometres of the town در2 کیلومتری شهر
town wall باروی شهر
town clerk کارمند شهرداری یافرمانداری
town hall کاخ شهرداری
town planner مهندس شهرساز
town hall تالار شهرداری یا فرمانداری
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
town manager شهردار انتصابی
town meeting انجمن شهری
to patrol a town برای پاسبانی دورشهر گشتن
home town زادگاه
home town شهر موطن
George Town نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
George Town بندر جرج تاون
town hall عمارت شهرداری
Cape Town بندر کیپ تاون
to patrol a town شهری را گشت زدن
we fixed in the town در شهر ماندیم
man a bout town ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
small country town شهرستان کوچک
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
to paint the town red عربده کردن
A single town and two different rates!. <proverb> یک شهر و دو نرخ؟!.
to paint the town red مستی کردن اشوب کردن
We painted the town red . تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
He cried the news all over the town . با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
Which bus goes to the town centre? کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
He is a bih shot ( noise ) in this town . جزو کله گنده های شهر است
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
Economic expert [A person who is a member of the Advisory Council on the Assessment of Overall Economic Development in Germany] حکیم اقتصادی [ کسی که عضو شورای کارشناسان برای سنجش توسعه کلی اقتصادی در آلمان است]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com